صبحت بخیر ❤️
بار دیگر "صبح" شد
بیدار شد این زندگی
ای تمام حس بودن های من
"صبحت بخیر" ... ❤️
بار دیگر "صبح" شد
بیدار شد این زندگی
ای تمام حس بودن های من
"صبحت بخیر" ... ❤️
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع می کند
من هیچ ام
و تُ
در تمامِ هیچِ من همه ای …♥️
و اینجا...
صبح...
از ساحت مقدس
لبخندهای تو
ثانیه می شمارد!
کسی آن سوی جهان تو
افق را...
در پس دوستت دارم های تو
به سحر کشانده؛
تا بیایی
گره بگشایی...
علیرضا_اسفندیاری
صبح است...
و این فاصله میان ما
اندک!
فقط به اندازه ی...
یک بوسه ی دیگر
به سمتم قدم بردار...
علیرضا_اسفندیاری
°
من از تــمام صبح هایم
فقط همانی را به یاد دارم
که تو در آغوش من
لبخند می زدی...
وگرنه
باقی طلوع ها
همگی شب اند بی تــو !
علیرضا_اسفندیاری
ڪاش مے شد...
خاطرات تو را...
لب طاقچه ی خیال گذاشت...
ڪنار آینه ی چشم هایت ...
آن وقت هر صبح...
شانه را بر مے داشتم ...
به چشم هایت سلام مے ڪردم ...
شانه مے ڪردم تمام...
تار و پودم را ...
با خیال خاطرات ...
علیرضا_اسفندیاری
صبحانه ام،
یک فنجان ، چای بهارنارنج است
کمی از تو!
وقتی ، رسم عاشقیت
همین ، صبح بخیر های
دور و نزدیک است ...
عرفان_یزدانی
عطر بهار نارنج...
از فنجان تو، بیرون می زند!
و صبح...
از لابه لای پرده
سر می زند کنار دلتنگی اتاق!
آفتاب که داغ می شود،
با خنده ای شیرین
عشق را،
با فنجانت سر می کشم ...
عرفان_یزدانی
هر صبح...
از نگاهت ...
عشق را می شود...
بوسه بوسه نوشید ...
عرفان_یزدانی
شمس_لنگرودی