سرنوشتم

تو انتخاب من نبودی؛
سرنوشتم بودی،
تنها انگیزه ماندنم در این زندگی بی اعتبار

عباس معروفی

افتادن

تکلیف عشقتان
را همان ابتدا روشن کنید
افتادن از طبقه اول زخمیتان میکند
ولی سقوط از طبقه دوازدهم
شما را خواهد کشت!

#فرزانه صدهزاری


عکس ارسالی ات...

عکس ارسالی ات را...
تازه دانلود کرده ام...
یعنی پاسی گذشته از نیمه شب شما...
در آن سوی دنیا...
همان ساعتی که تو عریان...
پاورچین به سمت آشپزخانه می روی...
و من نیستم که ببینم...
مردد بین یک بشقاب توت فرنگی 
و یک پیاله بستنی میوه ای...
در نور یخچال باز ایستاده ای...
و بخار سرد و آرامش...
می پیچد بر صورت خواب آلوده ات...
چه بی رحم است عشق...
محو تماشای تو در این حالت ...
همیشه می گفتم ...
"سرما نخوری عزیزم"
اما در دل آرزو می کردم...
انتخابت یک قرن طول بکشد...

 

عباس_صفاری

 

جلوه‌یِ ابدیت

تو جلوه‌یِ ابدیت
به لحظه می بخشی،
که من هنوزم و
در من همیشه ‌وار تویی......

 

حسین منزوی

آدم ‏های عاشق

آدم ‏های عاشق را ...
از راه رفتن ‏هایشان بشناس... 
آرام و آهسته راه می ‏روند 
از بس با چشم ‏هایشان 
دیده ‏اند که عشق 
از آن ها فرار کرده 
حتی می‏ ترسند 
قدم از قدم بردارند... 
 

علیرضا_اسفندیاری

 

کمترینِ تو

کمی...
فقط اندکی...
مرا دوست داشته باش...
من با کمترینِ تو...
به جنگ...
تمام نفرت های دنیا می روم...

 

علیرضا_اسفندیاری

 

دیوانه ها...

دیوانه ها...
با خودشان حرف نمی‌زنند...
آن‌ها فقط تمام روز را..
به کسی که نیست...
بلند بلند فکر می‌کنند!

 

علیرضا_اسفندیاری

 

رودخانه ى رَمَنده

كنارم نشسته اى ...
و من ...
به اقيانوسِ عجيبِ ...
حرف هايىفكر مى كنم...
كه به تو نگفته ام !
امّا هزاران ...
رودخانه ى رَمَنده ى مست...
پاسخ آن ها را ...
از دست هاى تو ...
به دست هاى من...
مى رسانند ...

 

شبنم_سميعيان
 

پرنده ام

من از شش جهت ...
خودم هستم  
اما ..
از سمتی كه صدايم می زنی پرنده ام...

 

حسن_آذری

 

یا تو...

بغل کن مرا...
چنان تنگ که ...
هیچکس نفهمد
زخم روی تن من بود....
یا تو...

 

حسن_آذری‌

 

برای دیدن تو...

برای دیدن تو...
اگر رودخانه بودم، برمی‌‌گشتم...
اگر کوه بودم، می‌‌دویدم...
اگر باد بودم، می‌‌ایستادم...
اما انسانم
و بارها برای دیدنت...
برگشته، دویده، ایستاده‌ام

 

حسن_آذری 

 

آن شبِ قشنگ...

من دلم برای آن شبِ قشنگ...
من دلم برای جاده‌ای که عاشقانه بود...
آن سیاهی و سکوت
چشمک ستاره‌های دور...
من دلم برای او گرفته است...!

 

محمدرضا_عبدالملکیان

 

اين هوا

اين هوا چتر نمي خواهد...
من را مي خواهد...
تو را مي خواهد...
خيابان وليعصر را مي خواهد
قهوه هاي تلخِ كافه نادري را مي خواهد
بوسه هاي هول هولكيِ پر از شرم را مي خواهد...

 

علي_قاضي_نظام

 

میانسالی

میانسالی ام فرا رسید!
روبه روی تلویزیون نشسته ام ...
با یک لیوان چای!
زنم حرفم را نمی فهمد!
من هم نمی فهمم او چه می گوید!
دارم خستگی یک عمر تلف شده را 
روی دوش خود حس می کنم!!
دلم برای آن روزهایی ...
که حرف هایم را می فهمیدی ...
تنگ شده است!
معلوم نیست ...
تو گیر کدام زبان نفهمی افتاده ای!:)

 

محسن_دعاوی

میانِ ما

رازی که میانِ ماست...
شعرهایی‌ست..
که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد...
اما سرودیمشان...
کودکی‌ست...
که نطفه‌اش بسته نشد...
اما به دنیا آمد...
حرف‌هایی‌ست...
که همه از ما می‌دانند...
جز من و تو..
رازی که میانِ ماست...
قلبی‌ست...
که از ابتدای عشق...
ایستاده تپید...

 

افشین_یداللهی

 

تو آفتابی...

اختیاری ندارم...
تو آفتابی...
آفتاب...
آفتاب...
و قلب من...
آه…
قلبِ من آفتاب‌گردانی دیوانه…

 

عدنان_الصانع

خدایی می‌شوم...

لبت را می‌گیرم...
روحت را از بدنت بیرون می‌کشم...
انگار که خدایی باشم...
برایم بس نیست...
آن کلمات کوتاه که به من می‌گویی...
برایم بس نیست..
نوازش دستانت...
شیرینی‌ات به تنهایی بس نیست...
قلبت را برای خودم می‌گیرم...
روحت را می گیرم...
خدایی می‌شوم...
وقتی به تو می رسم... 

 

لنگستون_هیوز

فُلانی جان ...

فُلانی جان ...
عشق تنها واژه ای است ....
که تعریف نمی شود ...
مثلا من قبل از تو این موقع...
نگران نخواندن قناریها بودم ...
نگران برنگشتن کاکُلی ام ...
قبل از تو صبح روشن بود ...
و شب تاریک ...
قبل از تو من بودمُ،من ...
بعد از تو من بودمُ خدای من ...
عشق آدمی را دگرگون میکند ...
در نبودنت زنده بودمُ،...
در بودنت زندگی می کنم ...
من زنده بودنم برای این بود که...
به تو برسم ...
که عاشق شوم ...
که زندگی کنم ...
که نگاهت کنم ...
که باورت کنم ...
که برایت گریه کنم ...
نفس بکشم ...
نفس بکشم ...

 

محمد_امجد

لیلای من

لیلای من...
همیشه ...
پشت پنجره می‌خوابد ...
و خوب می‌داند ...
که من سپیده‌دمان ...
بدونِ دست می‌آیم ...
و یارای گشودن پنجره ...
با من نیست...

 

خسرو_گلسرخی

دوستت دارم...

دوستت دارم...
و نگرانم روزی بگذرد...
که تو تن زندگی ام را نلرزانی...
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی...
و واژگانم را به آتش نکشی...
دوستت دارم..
و هراسانم دقایقی بگذرند...
که بر حریر دستانت دست نکشم...
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم...
و در مهتاب شناور نشوم..
سخن ات شعر است...
خاموشی ات شعر..
و عشقت آذرخشی میان رگ هایم...
چونان سرنوشت....

 

نزار_قبانی

بر دلم نشسته

تن زده ام آغوشت را...
چه قدر به من می آید ...
رنگش...
جنسش...
واندازه اش...
که به قد تمام بی کسی هایم ...
بر دلم نشسته است !

 

سوسن_درفش

تو زیبایی

زخم سینه‌ات را باز کردم...
نشستم به تماشای آسمان...
تو را نمی‌توان نوشت...
چرا که مثل رودخانه‌ای طولانی در جریانی...
و هم‌زمان که آفتاب ...
بر پاهایت طلوع می‌کند...
در سرت غروب کرده‌است....

تو را نمی‌توان نوشت...
تو زیبایی...
و این هیچ ربطی به زیبایی‌ات ندارد...
حرف نمی‌زنی ...
چرا که می‌دانی ...
یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است...
وقتی سکوت می‌کند، آسمان...
عصر...
بر روح صندلی می‌نشینم...
رنجِ چای را می‌نوشم...
خیره می‌شوم به چشم‌هات...
و فکر می‌کنم...
خدا نزدیکتر شده...
آن‌قدر...
که وقتی درخت می‌تکانم...
ابرها بر زمین می‌ریزند...

 

گروس_عبدالملکیان

افرای نر

روزگاری عاشق دختر جنگلبان بود....
افرای نر...
سعی کرد پایش به خانه ی آن‌ها باز شود
مبل راحتی شد...
میز تحریر...
خلال‌دندان...
دوره‌گردی شد ...
با دلِ چوبی...
برای همین بوی خوش می‌دهد...
این کُنده ی درخت...
که حالا دارد می‌سوزد !

 

جواد_گنجعلی

بوی سیب

در حریر دستانت...
تنم می پیچد
با هُرم نفس هایت ...
آرام آرام ...
وسوسه می شوم ...
برای بوسیدنت
بوی سیب می آید...

 

سوسن_درفش

انعکاس

تو خورشید را ندیدی...
تو ماه را...
و سوسوی انبوه ستارگان در شبِ کویر را هم ندیدی
اما من...
انعکاسِ نورِ گیسوانم را در چشمانت دیدم
جرقه‌ای، چشمانت را به آتش کشیده بود
جنگل‌ها و درختان، بی‌خبر بودند...
پرندگان و پروانه‌ها، بی‌خبر بودند ...
و گیسوانِ معصومم  ...
بی‌خبر از لهیبی که در راه بود ...
می خواستم بگریزم...
اما پای گریختنم نبود ... 
و نمی‌دانم چرا...
منی که عمری از جرقه‌ها هراسیده بودم
اینک لهیب‌ها را به آغوش می کشیدم...
این آتش را دوست دارم ...
این التهاب را ... 
و چشمهایت را ...
وقتی نور گیسوانم به آتشش می‌کشد....

 

سمیه_بوداقی

نشد که نشد

به عنوان كسى كه دوستت دارد...
از تو فقط يك چيز مى خواهم
جورى رفتار كن...
جورى حرف بزن
جورى جواب بنويس
جورى پاى حرفهايت بمان
كه من هيچوقت دلم نيايد كه لحظه اى پشتِ سرت بگويم:
" نشد كه نشد "
تو بايد بشوى
شدنى تر از تو ندارم ...

 

فريد_صارمى 

خواهش

عاشقش شدي...
آرومش كن...
بغلش كن
كمكش كن
اشتباه كن...
دعوا كن
ولي خواهش نكن...!
ما برايتان لقمه گرفتيم با جان...
داديم دستتان با جانم
ببخشيد...
ديگر نمي توانيم براي خوردنش...
خواهش كنيم ... 


فريد_صارمى

ببخشید

ببخشيد...
دستِ خودم نيست...
اگر بهانه مى كنم پيام مى فرستم...
اگر محبت نمى بينم باز هستمِ..
اگر مغرورى و من بى غرورم...
اگر اين دل الآن بى صاحب شده...
مزاحم نيستم...
آدم كم ندارم...
دلبر دارم كه دل بِبَرَد...
فقط تو ...
دقيقأ همان چيزى هستى كه مى خواستم...
مى دانى؛ دقيقأ همان چيز ... 

 

فريد_صارمى
 

از تو چیز زیادی نمی خواهم...   

از تو چیز زیادی نمی خواهم...
تنها قطعه ای از شرجیِ حنجره ات را...
 به من بفروش...
تا خانه ای با سقف شیروانی ...
پشت صوتِ آرامت ...
که بوی شبنم می دهد ...
و گل های اقاقی بَنا کنم ...
سپس فریادی بزن ...
 واژه ای بگو ...
یا قصه ای بخوان ...
که باران از هجاهجای حرف زدنت...
 ناودان حیاط را تلق تلق ...
به گریه بیندازد ...
.من دوان دوان پنجره را باز کنم ...
و عشق اینبار با آوای تو ...
درونِ نم نم شیشه های اتاق ...
طلوع کند ...
از تو چیز زیادی نمی خواهم...

 

سید_طه_صداقت
 

ظهورکن

از کدام گوشه ی این سرزمین ...
خواهد وزید؟
آه ‌ای مسافرِ خاموش
ظهور کن !
این قبیله ی بی‌ عشق باید بفهمد
کسی‌ که سر بر دامان زمین می گذارد...
دیوانه نیست
عاشقی ‌ست در انتظار...

 

نیکی_فیروزکوهی