پایانی وجود ندارد

آن قدر دوستت دارم ...
که یادم نمی آید از کجا شروع شد...
داستان ما نه شروع دارد و نه پایان ...
تو یکهو پایت را همان جایی گذاشتی ...
که باید می گذاشتی...
دیگر هم از من نپرس ...
تا کی دوستم داری...
مگر می شود جلوی راه اقیانوس ها را بست؟
مگر می شود جلوی خورشید
چیزی قرار داد ...
که دیگر نتابد...
برای دوست داشتن های من ...
هیچ پایانی وجود ندارد...
اگر تو نباشی ...
و حتی اگر تو نخواهی...
این نویسنده داستان خودش را می نویسد!

 

محسن_دعاوی

کاش ..

آدم همیشه از اون چیزی که داره...
 بیشتر می خواد...
به هفته‌ای یه بار ...
از دور دیدنِ کسی که ..
ازش خوشت اومده راضی‌ای...
اما هفته‌ای یه بارت که می شه دوبار...
دلت می خواد دوستش باشی. ...
میگی به همین که دوستش باشم راضی‌ام ...
و از این بیشترشُ نمی خوام...
یه مدت که با هم دوستین...
دلت هوای عشق و عاشقی می کنه....
میگی می دونم که دائمی نمیشه، موقتی.
بعدش میگی حالا ادامه‌ش بدم. شاید دائمی شد.
بعد فکر می کنی چه خوبه با هم ازدواج کنیم.
همینه دیگه
کلا راضی نمیشی...
ولی روزی که همه‌چی به هم می خوره...
و حرمتاتون از بین رفته ...
و دیگه حتی نمیتونین ...
تو چشمای هم یه نیم نگاه بندازین...
با خودت میگی ...
"کاش می شد همون هفته‌ای یه بار...
 از دور می دیدمش، ولی می دیدمش...!

 

آنا_جمشیدی 

صدا می خواهد

بعضی احساس ها کلمه نمی خواهد...
صدا می خواهد...
لحن می خواهد...
مثل دوست داشتن...
بعضی حرف ها را
نباید نوشت
نباید تایپ کرد
مثل دوستت دارم...
دوست داشتن را باید کنار گوشش...
زمزمه کرد...
و دوستت دارم را با بوسه نشانش داد
چرا نسلی شدیم...
که لب هایمان را از یاد برده ایم
و فقط به دست ها تکیه کرده ایم...

فرشته_رضایی

عاشقانه

خیلی از عشق ها ...
وسط همین جر و بحث ها پیش می‌آید ...
با کوتاه آمدن های معمولی... 
با "ببخشید عزیزم "های ساده…
اصلا فکر می کنم ...
یک معذرت خواهی به موقع ...
خیلی عاشقانه تر است ...
از ناز و اداهای بی مورد هر روزه....
یک دانه اش می ارزد ....
به تمام دلبری های دنیا!
آخر پشت چشم نازک کردن ....
و اطوار ریختن را که همه خوب می‌دانند 
اما یک کوتاه آمدن ساده ...
انگار خیلی بلد بودن می‌خواهد 
خیلی باید بزرگ شده باشی تا بخواهی … 
تا بتوانی …
می دانی اصلا من هم دلم می‌خواهد 
که تو را داشته باشم 
تا بعضی از روزها...
 وسط دعواهای احتمالی مان... 
زل بزنم توی چشم هایت ...
و آن "ببخشید عزیزم"رویایی را بگویم 
تا عاشق ترت کنم …!

 

فرشته_رضایی 

چشمانت

چشمانت...
کارناوال آتش بازیست! 
یک روز در هر سال ...
برای تماشایش می‌روم ...
و باقی روزهایم را... 
وقف خاموش کردن آتشی می‌کنم.. 
که زیر پوستم...
شعله می‌کشد! 


 نزار_قبانی

فقط من

فقط تاریکی می‌داند...
ماه چقدر روشن است...
فقط خاک می‌داند...
دست‌های آب، چقدر مهربانند...
معنی دقیق نان را...
فقط آدم گرسنه می‌داند..
و فقط من می‌دانم...
تو چقدر زیبایی...


رسول_یونان 

 

کاش

کاش قد دوست داشتنم بودم...
آنقدر که باران مى گفتى مى باریدم...
سردت بود مى پوشاندم ...
و گرمت که مى شد...
ابرى
سایه بر سرت مى شدم...
آن قدر که دستم به ماه مى رسید...
خواب که مى گفتى...
شب مى کردم...
و به آفتاب...
که هر وقت که مى خواستى...
صدایش مى کردم ...
و پنجره ات را روز مى کردم...
کاش قد دوست داشتنم بودم...
آن قدر که صدایم مى کردى...
دستم را دراز مى کردم...
دستت را دراز مى کردى...
آن قدر که دوستم داشتى...
مرا به نام کوچکم...
صدا مى کردى...

 

افشین_صالحی

 

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
بیشتر از نوشتن آخرین سطر مشق های مدرسه
بیشتر از تقلب در امتحان...
حتی بیشتر از بستنی قیفی های قدیم....
و پفک های طعم پنیر
تو را بیشتر از توپ های پلاستیکی
کوچه های خاکی... 
این را که می دانی چقدر بود...
بخدا تو را از خواب نرسیده به صبح
هم بیشتر دوست دارم...
بیشتر از صبح های جمعه، ...
عصرهای لواشک و آلوچه...
تو را از زنگهای تفریح هم بیشتر دوست دارم
بیشتر از خیلی بیشتر از زیاد
من تو را یک عالمه دوست دارم...

 

افشین_صالحی

 

دوستم داشته باش

دوستم داشته‌باش
وحشیانه...
بسان تاتاران...
سوزان،..
همچون بیشه زاران
برنده، 
چو باران
متوقف مشو
رها مکن
و هرگز متمدن مشو
چرا که ویران می‌شود بر لبانت، 
تمام تمدن‌ها...

 

نزار_قبانی

 

دوست داشتنت

 

 

مثل انتشارِ یک شایعه
در روزنامه ای کثیر الانتشار،
مثل آبروی ریخته شده،
مثل قاصدکی معلق در هوا،
دوست داشتنت از دستم در رفته است
و دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد شد...!


سحر_رستگار

 

چگونه


پرسیدی
چگونه دوستت دارم؟
گفتم
پرنده‌ای عاشقم
که از برخورد گلوله‌ای به سینه‌ام
تا مرگ
بیشتر از چند ثانیه طول نمی‌کشد
و همان چند ثانیه را
به تو فکر خواهم کرد

 

 

آريا_معصومى

 

کاش

 

کاش تیتر دُرشت روزنامه ای بودم....
که تو هر روز با خودت به کافه می بری 
آن وقت می نشستی...
با حوصله...
سر فرصت...
و بی هیاهو...
تا آخر می خواندی ام !

 

سوسن_درفش 

 

عشق


عشق
از همانجايى شروع شد
كه حالمان به هيچ چيز خوش نشد
الا دوست داشتنش…

 

امير_وجود

 

خبر نداری

 

تو خبر نداشتی
مخفیانه به شهر آمدم
تمام نشانه های تو را بوسیدم
جای پاهایت گلهای سوخته گذاشتم
شمعی كنار اتاقت روشن كردم
و به ابدیت برگشتم

تو از این سفرها خبر نداری

 

محمود_درویش

 

 

عشق

 

به چشم هایم که چشم می دوخت...
نفسم می بُرید...
بعدها فهمیدم...
عشق...
خودش می بُرد و می دوزد...
گوشش هم به هیچ چیز و هیچ کس
بدهکار نیست...

 

سوسن_درفش

 

در کنار تـــو

 

من در کنار تـــو
به آرامش میرسم
وآنجا که هیچ کس
به یاد ما نیست تورا
عاشـقانه می بوسم...

 

نیما_یوشیج

 

بعضی ها ..

 

بعضی‌ها بوی نان می‌دهند، کنارشان که باشی... بودن‌شان را که نفس بکشی...
اشتهایت را برمی‌انگیزند برای ادامه زندگی! بعضی‌ها هم بوی خاک نم‌خورده می‌دهند، بوی امنیت!
بوی روزهای کودکی‌...
بویی که هر از گاهی دوست‌ داری بپیچد توی لحظه‌هایت و برای چند ثانیه‌ای از دغدغه‌های نامرد زندگی دور کند!
خیلی‌ها هم بوی هلوی تازه می‌دهند، هلویی که هنوز در بالاترین شاخه درخت مانده تا دست تو برای چیدنش دراز شود، بوی هلویی که جان تازه می‌بخشد به چشم‌هایت، به روزگارت! بوی قشنگ هلوی تازه در بالاترین شاخه درخت حال دلت را خوب خوب می‌کند!
تو اما، اگر به دیدنم آمدی چند دانه کوچک قهوه درون جیب‌های پیراهن چهارخانه‌ات بگذار... درست توی جیبی که روی سینه‌ات نشسته است... بگذار گرمای تنت بوی کافه بدهد، بوی قرارهای عاشقانه‌ای، بوی عصرهای جمعه، بوی شعر، بوی یک تلخی خوشایند که عجیب مستم می‌کند!

 

✍️فاطمه بهروزفخر

 

همیشگی باش

همیشگی باش، خب؟؟؟
یک مشترک در دسترس …
یکی که توی هر مناسبت کنارم باشد ،
که زود به زود دلش برایم تنگ شود …
زیاد اهل عاشقی نباش
از رمانتیک بازی سر در نیاور
فقط یک "نفر اولی " بمان
گاهی دنیا را به هم بریز برای آرامشم
همانی شو که فهمیدن دوست داشتن هایش خیلی بلد بودن نخواهد
یکی که آمده بماند
یکی که آمده نرود …
♥️😇

فرشته_رضایی

 

بند شدن

چرا مرا بند نمی کنی به خودت؟....
من بند شدن می خواهم...
من مالِ کسی شدن می خواهم...
تو می دانی ...
مالِ کسی شدن یعنی چه؟
یعنی کسی هست ...
که همیشه ...
نگران از دست دادنت است...
یعنی تو تعلق داری به کسی...
یعنی نشانی داری...
و هر وقت که گم شوی ...
کسی هست ...
که بگردد به دنبالت ...
حوالی آن نشانی...
چرا مرا مال خودت نمی کنی؟
دست هایم منتظر است...
چشم هایم دو دو می زند...
شانه هایم سردش می شود...
دلم هی شور می زند...
و پاهایم بی قرار...
و خاطراتت در پی هم، قطار...
بیا این بند...
مرا بند کن به خودت...
دلم بند شدن می خواهد...

 

پریسا_زابلی_پور

 

دیگر برنمیگردند...

 

تلفن همراهت را درنظر بگیر،
حالش که خوب نباشد هنگ میکند..
ابتدا روزی یکبار،سپس روزی دوبار..و تو اهمیت نمیدهی!چون با یکبار ری استارت مجددا شروع به کار میکند.. این اتفاق اگر همینطور ادامه پیدا کند و تو اهمیت ندهی پس از مدتی یک روز هنگ میکند و دیگر با ری استارت که هیچ..با بردن به تعمیرگاه هم
درست نمی شود که نمی شود..
آدمهای خوب همینطورند..
اوایل از نبودنت گله میکنند..
تو اهمیت نمیدهی،
آنها گله میکنند و تو هی غر میزنی که سرم شلوغ است و ال است و بل است..
اما میان تمام مشغله هایت یک روز میرسد که حالشان مانند تلفن همراهت خراب میشود.. تو نمی بینی اما آنها چمدان کوچکشان را برمیدارند
و چندتایی خاطره ی خوب از تو به یادگار برمیدارند تا در خلوتشان برای تو اشک بریزند.. و می روند..
می روند و دیگر بر نمیگردند..
تو باز هم نمیفهمی..رفتنشان را..چون ماندنشان را نفهمیده بودی..
اما روزی میرسد که به شدت دلت از چیزی میگیرد..آنقدر می گیرد که راه نفس کشیدنت را بند میکند..
تو می نشینی و با خود فکر میکنی..
به چیزهایی
که اهمیت نداده بودی..
به گله ها..به بودن ها..
و آن وقت است که دلت بیشتر از ماندن هایشان میگیرد تا رفتنشان..
ماندن هایی ک قدر ندانستی..
آن روز آرزو میکنی که برگردند این آدمهای خوبی ک روزگاری روزهایشان، درکنار تو اما.. بدون تو سپری میشد..
ولی یادت باشد آدمهای خوب وقتی رفتند،دیگر
برنمیگردند...

 

زیور_شیبانی

 

دوستت دارم

"دوستت دارم" در زبان مردان شکلهای مختلفی دارد.
بعضی ها با یک شاخه گل،
بعضی ها با یک چشمک در یک مهمانی شلوغ،
برخی با بوسه ای آتشین در نیمه های شب،
عده ای با گفتن: "خانم، آستینم را تا میزنی؟"
اما فقط تعداد اندکی از آنها بجای گفتن دوستت دارم، برای معشوقه شان شعر میسرایند...
با این تفاوت که میخواهند تمام دنیا از این دوست داشتن باخبر شوند.
❤️

فریبرز_پورشفیع

 

چندتا سوال

بذار چندتا سوال بپرسم ازت دلبر:

- می‌دونی "عاشق" بره، "عاقل" برگرده یعنی چی؟
می‌دونی "با دل" بره، "بی‌دل" برگرده یعنی چی؟
می‌دونی "دلدار" بره، "دلتنگ" برگرده یعنی چی؟
می‌دونی "دل‌رحم" بره "دل‌سنگ" برگرده یعنی چی؟
می‌دونی "مهربون" بره، "نامهربون" برگرده یعنی چی؟
دِ نمی‌فهمی نوکرتم، اگه می‌فهمیدی که بهت نمی‌گفتن "رفتنی" !
تا خودت سرت نیاد نمی‌فهمی لعنتی. باید کشیده باشی دردشو تا مُلتفت بشی...

 

علی_سید_صالحی

 

ثابت ميكنه!

- پرسيد: چرا انقدر دوسش داري؟
بين اين همه، چرا اون؟
+ بيين وقتي كه همه حالم رو ميپرسن
اون ميفهمه!
وقتي كه دور و برم همه از دوست داشتنم حرف ميزنن،
اون ثابت ميكنه!

 

اميرمنصوری

 

عشق

 

گفتم گمونم دارم عاشقت میشم
گفت از کجا میدونی؟
گفتم دارم تو خودم حسش میکنم؟
گفت چون کنارم از ته دلت میخندی؟ یا چون کنارم حالت خوبه؟
گفتم چون نباشی با هیچی حالم خوب نمیشه!
گفتم وقتی اومدی و با حرفات منو خندوندی و غمو از یادم بردی و با کارات بهم ثابت کردی دوست داشتن واقعی چه شکلیه حس کردم داری تو قلبم خونه میکنی
اما وقتی یه مدت دور شدی و دیدم زندگی ازم دور شده و رنگ و روم پریده و دیگه هیچی مث قبل نیست و دست و دلم به هیچکار نمیره‌، مطمعن شدم که دلم برات رفته و دیگه‌ام برنمیگرده به قبلِ دوست داشتنت.
تو گفتی منم بارون که اومد و تو نبودی فهمیدم چقدر میخوام که باشی چقدر عاشقتم و میخوام که همیشه باشی
میشه حالا بارونِ بعدی رو باشی تا هردومون ببینیم که زندگی چقد میتونه قشنگ باشه؟
گفتم که بفهمیم عشق چقد میتونه قشنگ باشه
قرارِ بعدیمون شد، بارونِ بعدی!

 

مانگ_میرزایی

 

قشنگ ترین

 

بهت میگم میدونی قشنگ‌‌ترین عکسی که ازت دیدم، کدومه؟
میگی کدومه؟ نشونم بده!
بعد لابد منتظری یکی از اون پرتره‌های جذابت که عکاس ازت گرفته رو برات بفرستم!
ولی من اولین سلفی‌ِ تار و تاریکی که باهم گرفتیم و میفرستم برات و میگم این قشنگ‌ترین عکسته!
ببین لبخندتو!
بهم میگی عه من تاحالا تو این عکس فقط حواسم به تو بود!
ندیده بودم خودمو!
حالا تو خودت اصن دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه قشنگ‌ترین لبخندِ زندگیته؟
منم جوابتو این شکلی میدم:
همونجور که یه سلفی تار دونفره می‌ارزه به صدتا عکس تکی هنری قشنگ، کنار تو بودن حتا تو شرایط بد، می‌ارزه به همه‌چیو داشتن ولی بدونِ تو بودن!
من خیلی وقته از زندگیم هیچی نمیخوام!
جز تویی که همه چیز منی!

 

مانگ_میرزایی

 

غرور

 

براش بنویسی و منکرِ این بشی که مخاطبت، خودشه!
صبح تا شب تو فکرش باشی و شب تا صبح با رویاش بخوابی و بهش نگی هی ببین، شب و روزِ من تویی!
حواست بهش باشه و روزی صدبار تو دلت قربونِ قشنگیاش بری و تو ذهنت هزارتا نقشه بکشی برا خاطره‌هایی که قراره با هم رقم بزنین، اما جوری رفتار کنی که انگار اصلا حواست بهش نیست.
تمامِ دلت باشه و رو زبونت کلامی از این علاقه سُر نخوره بره تو چشماش و برق بنشونه روشون
تمامِ زندگی‌ت باشه و با اصرار بگی: نه تو فقط دوستِ منی و احساسی بهت ندارم
براش بنویسی و نگی واسه این رویاهای شیرینی که از من زاده میشن، تو حکمِ پدرو داری
به جاش هی هرروز یادآوری کنی که هی فلانی امیدوارم همیشه با یارت خوشبخت باشی ... با اون میری سفر دیگه؟
(با اونی که نه هست و نه دلت میخواد باشه)
روزها بشن هفته... هفته‌ها بشن‌ ماه... ماه‌ها بشن سال و تو باز اون حسِ لعنتی‌تو که از سر و کولِ زندگیت بالا میره رو پنهون کنی مبادا بگه مهم نیست... مبادا غرورت له شه و بدستش نیاری
هی هرچی مونده رو دلت از دوستت دارمای نگفته‌ی مسمومو میای بالا بیاری اما باز قورتش میدی و باز حالت بدتر میشه
عشقی که تا این حد منکرش میشیم و اونجا که باید حرفای شیرین به هم بزنیم و قربون صدقه هم بریم، لال میشیم اما اونجا که میتونیم رو اعصاب هم بریم، کوتاه نمیایم رو، کی یادمون داده؟
نمیشه دو نفر بلد باشن حال همو تا سرحدش بد کنن اما بلد نباشن گل لبخند به هم هدیه کنن... نمیشه!
فقط موندم کی، کِی، کجا بهمون گفت عاشق و شیدا نباش و منکرِ حسای تو دلت شو و عوضش حرصش بده تا تهش از دستش بدی و اونوقت تا آخرِ عمر بشینی زار بزنی و حسرت بخوری...
نمیشه بهش بگی دوست، بعد، از رفتنش، از رفتنش با یکی دیگه شاکی شی!!
دوسش داری... دوسِت داره و این از لج و لجبازیای مسخره‌تون شُره میکنه،
اما
کیه اون مردِ عاشقی که بالاخره بشکنه تمام توهماتِ مسخره به اسم ترس و غرورو
بره بگه من دوستت دارم
منِ خر دوستت دارم و هیچوقت نگفتم
منِ احمق حواسم دنبالته مدتهاست و روز و شبم تویی و بهت نگفتم
ببین بهت نگفتم ولی تا حالا هزاربار مُردم
و فقط تویی که میتونی حالا هزاربار زنده کنی منو از نو
میشه؟
♥️🔍

 

مانگ_میرزایی 

 

خانه‌ای خواهیم داشت ...

 

روزی خانه‌ای خواهیم داشت ...
که کلیدش را ...
فقط خودمان دو نفر داریم...
آن خانه اتاقی خواهد داشت ...
که جز من و تو هیچ کس نباید ...
هیچ شبی پایش را درونش بگذارد....
حالا ولی فقط رابطه‌ای داریم ...
که حریمش مهمتر از آن اتاق
و آن خانه باید باشد ...
و دیوارهایش محکم تر ..
از بلوک‌های سیمانی آن...
من نمی گویم خانه‌مان را ...
از این و آن پنهان کنیم ...
و آدرسش را به هیچکس ندهیم...
من می گویم توی خلوت دونفره‌مان ...
حتی فکر هیچ نفر سومی را هم ...
راه ندهیم...
نفر سوم ها اگر نباشند...
همه می شوند آدم و حوا ...
و به بهشت برمی گردند...
من و تو جز حال خوب ...
و آرامش برای هم نداریم، ...
اگر کلید خانه‌ی دل و ذهنمان را ...
به هیچ نفر سومی ندهیم...

 

مانگ_میرزایی

 

بوسه های تو

 

بوسه های تو تسکینم می دهد
خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی ،
بارانی
که دانه ، دانه تمیز می شود
و روی گونه ی من می نشیند ،
کاسه ای از صدف
که فرشتگان پاک کرده اند
تا از لبخندت پُر شود
اینجایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بی امان می باری
و می باری ،
و تسکینم می دهی ...

 

شمس_لنگرودی

 

 

شنبه ها را دوست دارم
عاشقت می شوم؛
بند می زنم به کلمات؛
شعر چشمانم سپید می شود؛
پایشان را با بوسه هایم سرخ می کنم،
واژه واژه ...


عرفان_یزدانی

 

عشق ...

 

اگه غذا بودی ، کتلت های آخر هفته ی دست پخت مامان جون بودی ، که عطرش هفت تا محله رو برمی داشت و با ترشی و سبزی تازه خوشمززه ترم میشد .. اگه رنگ بودی ، زرد بودی .. همون قدر تو چشم و جذاب ، که چشم بد و همه انرژیا و فرکانسای منفی رو بر می گردوندی .. اگه عطر بودی ، عطر گیج کننده ی شکوفه های بهار نارنج بودی که بوش تمام حیاط نقلی خونه پدری و پر میکرد .. اگه یه روز هفته بودی ، جمعه بودی ، که آدم واسه اومدنت لحظه شماری میکرد و کل هفته رو به شوق اومدنت می گذروند و دست آخر از اینکه داری می ری ، غم میومد تو دل .. اگه میوه بودی ، سیب بودی .. نماد خنده (: اگه فصل بودی ، زمستون بودی .. برفی و مه گرفته و سرد .. که با لذت پوشیدن لباسای پشمی گرم ، شال و کلاه و کتونی ، برف بازی های پر از جیغ و هیجان و خوردن شکلات داغ ، سپری می شدی .. اگه قصه بودی ، لیلی و مجنون بودی ، شیرین و فرهاد بودی ، عاشقانه ، اساطیری و همیشه موندگار توی تاریخ ادبیات جهان .. اگه جمله بودی ، دوستت دارم بودی و اگه کلمه ، عشق ...


سیمین_صالحی