هر صبح ...
به تو فکر می‌کنم ...
با جای خالی‌ات حرف می زنم...
تیترهای روزنامه را ...
برایت می‌خوانم ...
و صبحانه را ...
جای تو به خودم تعارف می‌کنم...
از اتاق صدایت را می‌شنوم...
«لباس‌هاتو اتو کردم ...
و گذاشتم روی تخت.»....
لباس‌های چروک هر روزه‌ام را می‌پوشم!
و با صدای بلند ...
از تو که نیستی تشکر می‌کنم،
عطر تلخ همیشگی را می زنم...
در را آهسته می‌بندم ...
و چهار قفله‌اش می‌کنم ...
که مبادا جای خالی‌ات ...
از خانه‌ام فرار کند...

 

علی_سید_صالحی