شب ..

شب که آرام‌تر از پلک...
تو را می‌بندم...

در دلم طاقت دیدارِ تو
تا فردا نیست ..

 

محمدعلی_بهمنی

مثل دیروز

دوست دارم ...
که بپرسم امروز...
مثل دیروز مرا می خواهی ؟


محمدعلی_بهمنی

ساعت دلم

با ساعتِ دلم...
وقتِ دقیق آمدن توست؛ 
من ایستاده ام
مانند تک درخت سر کوچه 
با شاخه هایی از آغوش 
با برگ هایی از بوسه...

 

محمدعلی_بهمنی

 

فقط همین


طوریم نیست، خرد و خمیرم فقط همین! 
کم مانده است بی تو بمیرم...
فقط همین !

از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در مرز چشم های تو گیرم...
فقط همین !

با دیدنت زبان دلم بند آمده‌ست...
شاعر شدم که لال نمیرم...
فقط همین! 

 

محمدعلی_بهمنی

رویای قشنگ

آغوش من و ...
عشق تو و لحظه‌ی دیدار...

رویای قشنگی‌ست و اما شدنی نیست...

 

محمدعلی_بهمنی

قانع ام

قانع ام! بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم؛کافی ست!...

 

محمدعلی_بهمنی

تو را ..

 

تو را
چون " آرزوهایم "
همیشه دوست خواهم داشت ..!!

 

محمد_علی_بهمنی

 

دوستِ من

 

همه درد من این است که می‌پندارم
دیگر ای دوستِ من دوست نداری باشم

 

محمدعلی‌بهمنی

خوبترینم

 

من همین قدر که با حال و هوایت،
گه گاه برگی از باغچه‌یِ شعر بچینم،کافی ست.
فکر کردن به تو
یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا
خوبترینم!
کافیست...

 

محمدعلی_بهمنی

 

مختاری

 

من همه درد خودم را به تو گفتم جانا!
این که درمان بکنی یا نکنی؛…مختاری!


“محمد علی بهمنی”