شهر تعطیل است ...

شهر تعطیل است ...
صرافی ها بیخود بازند ...
دولت تدبیر دست و پا می زند....
دماغش گنده تر نشود ...
شده ایم مردان آنجلس...
هرشب که می خوابیم ...
قیمت ها بیدارند ...
مردم کُمیت زندگیشان لنگ میزند ...
دلهامان از همه چیز و همه جا گرفته ...
افسردگی بیداد می کند ...
داروهامان درمان که نمی کنندهیچ....
درد را بیشتر میکنند ...
از فرط جیبهای خالیمان ...
دندانهایمان همه سالمند ...
آب و برق را ...
به موقع پرداخت می کنیم ...
و این روزها ...
بیشتر از همیشه باید سرپا بایستیم...
مدرک مهندسی مان را ...
گذاشته ایم در کوزه ...
و آب خنک می نوشیم ...
ملالی نیست جز درد عشق ...
این روزها تو و من معجزه ایم ...
در این هیاهوی ایران...
معجزه یعنی ...
دوست داشتن یک نفر ...
تعهد به یک نفر ...
نگاه به یک نفر ...
خوشی با یک نفر ...
گور پدر سیاست ...
تو تمام منی ...
مراقب من باش فلانی جان ...

 

محمد_امجد
 

فُلانی جان ...

فُلانی جان ...
عشق تنها واژه ای است ....
که تعریف نمی شود ...
مثلا من قبل از تو این موقع...
نگران نخواندن قناریها بودم ...
نگران برنگشتن کاکُلی ام ...
قبل از تو صبح روشن بود ...
و شب تاریک ...
قبل از تو من بودمُ،من ...
بعد از تو من بودمُ خدای من ...
عشق آدمی را دگرگون میکند ...
در نبودنت زنده بودمُ،...
در بودنت زندگی می کنم ...
من زنده بودنم برای این بود که...
به تو برسم ...
که عاشق شوم ...
که زندگی کنم ...
که نگاهت کنم ...
که باورت کنم ...
که برایت گریه کنم ...
نفس بکشم ...
نفس بکشم ...

 

محمد_امجد

عاشقی با تو را دوست دارم ...

این روزها ...
بیشتر می بینمت؛امّا بیشتر دلتنگم ...
قبل ترها فکر می کردم ...
هرکس مثل من فکر نکند...
،بیهوده نفس می کشد ...
کمی که گذشت دیدم ...
خیلی ها مثل من زندگی نمی کنند ...
اصلا شاید طرز فکر من ...
حوصله خیلی ها را به سر برد ...
اما من بر سر تمام آنچه که...
 باخودم بیعت کرده ام هستم ...
بوی موهایت ...
هنوزهم تمام مخدرات جهان ...
به نئشگی اش نمی رسند ...
چیدمان موژگانت،برق چشمانت ...
پیچش موهایت ...
و ارتش به ترتیب ایستاده ی...
 دندانهایت ...
همه را می پرستم ...
ترکیبش در تو زیباست ...
و خدا هیچ گاه برای من ...
چون توئی نخواهد آفرید ...
شاید ندانی ...
شاید بلد به گفتنش نباشم ...
امّا ...
من عاشقانه،...
عاشقی با تو را دوست دارم ...

 

محمد_امجد

ما خودمان خانه داریم ...

این همه سال است،خُدایی ...
این همه مدت است بنده فراوان داری ...
یک امشبی،همه را دَس به سَر کُنی ...
بگویی بیا کنارم بنشین...
ببین این همه سال رو در رو حرف نزدیم...
دردت چیست؟
بیا و بگو که درمانی ...
بیا و بگو که می بینی،می شنوی ...
بیا وکار را یکسره کن،بگو که کنارمی ...
دور تا دورمان از دُشمن سیاهی می زند ...
به زمین خوردنمان می خندند و به لبخندمان بُغض می کنند ...
آخر به قربانت روم...
ما که گناهی نداریم فقط آفریده شده ایم ...
به دنیایی که خانه،خانه ما نیست ...
ما خودمان خانه داریم ...
بهشت برین جایمان بود ...
بدون دروغ،بدون کلک،بدون بغض و کینه ...
تازه ...
تو کنارمان بودی ...
از یک گندم بعید بود،اینگونه بیچاره مان کند ...
دستمان به جایی بند نیست ...
پر از دردیمُ درمان نداریم ...
دوست را از دشمن نمیشناسیمُ ...
خیلی ها دشمنند،در لباس خویشاوندی ...
قربانت شوم...
جزوه ای،کتابی،درسی،معلمی ...
راه را گم‌کرده ایم ...
امتحان سخت دیگر چه بود؟
ما حبل الوریدت را باور داریم ...
اگر نه ...
خیلی زودترها با دنیایت خداحافظی می کردیم ...
آخر ...
ما خودمان خانه داریم ...


محمد_امجد 

بیا خودمان خوش باشیم

بیا خودمان خوش باشیم ...
رو در رویمان می گویند،می خندند ...
و اما امان از نبودنمان ...
به یک باره زیر و رو می شوند ...
بیا خودمان دل خوش هم باشیم ...
تو دُردانه منی ...
همان که موقع خلقت خدا ...
برای من نقاشیش کرده بود...
بیا از تمام حاشیه ها دل بکنیم ...
این مردم گاهی به خدا هم ایراد می گیرند ...
اینجا از خدا هم گلایه دارند ...
بیا فاصله بگیریم ...
دور شویم ...
رابطه ها را به سلامی و خداحافظی ختم کنیم ...
اینجا بغض و کینه بیداد می کند ...
فاصله بگیر ...
بیا خودمان خوب باشیم ...

 

محمد_امجد

عشق

باور کن عشق از جانِ آدمی می کاهد ...
وقتی نفست گرفت از فکر نبودنش ...
قلبت به جای ثانیه ای یک بار،ده بار تپید ...
بغض گلویت را فشُرد ...
دستانت لرزید ...
پاهایت سست شد ...
دائم نگرانش بودی ...
عاشق شده ای ...
عاشق آنقدرها هم که می گویند...
 روزگارش خوش نیست ...
باور کن خیلی از معده دردها ...
از دوست داشتن زیادست...
باور کن عشق درد بی درمانی است ...
که از ابتلایش دلخوشیم ...
باور کن این کهنه قمار را به هیچ نفروشی ...
وقتی مبتلایش باشی ...

 

محمد_امجد

بزند امشب ..

بزند امشب خدا رو به کاتب و مقدرش کند ...
بگوید این بنده ها هرچه خواستند بدهید ...
اینها جز من کسی را ندارند ...
خودم یادشان دادم یا رفیق من لا رفیق له ...
هرچه گفتم عکسش کردند،هرچه خواستم عکسش انجام دادند ...
حلالم نخوردند و ننوشیدند ...
حرامم خوردند و نوشیدند ...
اصلا بخاطر امشب،نوش جانشان ...
خدای ما خدایی بلد است  ...
پدری کردن بلد است؛آغوشش بوی مادر میدهد رفاقتش بوی برادر ...
به پایمان ماندنش بوی پدر ...
گریه های دلسوزانه اش جنس خواهرانه دارد ...
خدا،خدایی بلد است ...
اصلا امشب بزند بگوید ...
هر چه کردند به کسی ربط ندارد ...
خودم آفریدم،خودم شکلشان دادم،روحشان دادم،جسمشان دادم ...
خودم درد و درمانشان دادم ...
خودم گفتم یا طبیب من لاطبیب له ...
اصلا امشب هر چه کرده اند ،دردشان به جانم ...
می خواهمشان ...
امشب خدا بزند خدایی کند ...
این جان بی جانمان،روح بی آراممان آرام بگیرد ...
امشب عجیب به حرف ها و دعاهای خود خدا محتاجم ...
خدایا التماس دعا ...

 

محمد_امجد