لبخند بزنیم

به محضِ شنیدنِ جمله ی «دوستت دارم» ..
طوری جبهه می گیریم انگار به جنگ رفته ایم..
طوری رفتار می کنیم
 انگار آن بیچاره دچار جنایتی نابخشودنی شده است..
خب دوستمان دارد !
اینکه ترس ندارد جانم..
اگر دوستش نداریم ...
با احترام بگوییم منتظرِ ما نماند...
 نه اینکه با بلاتکلیفی او را ...
میان آسمان و زمین معلق نگه داریم..
اما اگر دوستش داریم دستش را بگیریم،
به همه ی دنیا نشانش دهیم 
و بگوییم ما به آن "نیمه ی گمشده" ای که 
کم کم دارد "افسانه" می شود رسیده ایم!
و با هم به روزهای خوبی که در آینده قرار است ...
بسازیم؛ لبخند بزنیم..
بیایید آدم ها را ...
از گفتنِ احساس قلبی شان "پشیمان" نکنیم..

 

زیور_شیبانی

بعضی ها

بعضی ها...
حضورشان قوت قلب است
مثل یک اتفاق خوب ،
در به موقع ترین زمانِ زندگی ات رخ می دهند
بعضی هایی که تصورِ نبودنشان 
مثل مرگ برایت دشوار است...
حسِ بودنشان خودِ خودِ آرامش است
بعضی هایی که تو آرزو می کنی
که ای کاش می شد زندگی را 
در تار و پودِ داشتنشان نفس کشید
و پوزخندی به روزگار زد ! 

 

زیور_شیبانی

ارزش

وقتی می‌دانید ...
هیچ جای زندگی برای
اطرافیانتان کم نگذاشته اید 
اما آنطور که باید، دوستتان ندارند؛
ممکن است ...
احساس بی ارزش بودن ...
و‌ حماقت بهتان دست بدهد.
اما این را بدانید ...
اگر کسی شما را دوست ندارد
یا نمی خواهد کنارتان بماند،
به این معنی نیست که ...
ارزش شما کم است،
گاهی یک مسئله فقط یک مسئله است!
و واقعیت این است که...
از بین میلیون ها نفر انسان... 
فقط آن یک نفر شما را دوست ندارد، همین!
بدون هیچ شاخ و‌ برگی!
این مسئله هیچ ربطی به شخصیت،
اخلاقیات، ارزش و بهای شما ندارد...
شما می‌توانید...
بعد از مواجه شدن با چنین مسئله ای،
آن را فقط یک مسئله بدانید 
و ساده از کنارش بگذرید،
بدون آنکه برای نماندن آدم ها...
خودتان را سرزنش کنید...
یا شخصیتتان را زیر سوال ببرید!

 

زیور_شیبانی

نمی توانم

بی اعتنا شدن را هیچ وقت یاد نگرفتم...
حتی زمانی که می توانستی باشی،اما نبودی...
وقت هایی که می دانستی جز تو کسی را 
نمی خواهم اما خودت را دریغ می کردی...
من حتی روزهایی که دلم گیرِ دلت و
نگاهت سمتِ دیگری بود هم نتوانستم ...
بی توجهی را یاد بگیرم..
میدانی؟
من مثل تو بی تفاوت شدن را یاد نمی گیرم..
یعنی بخواهم هم نمی توانم !
چون از تو نمی شود بی خبر ماند...
نمی شود یک روز گذشت و حالت را نپرسید...
من مثل تو بلد نیستم بی اعتنا باشم !
چون نمی توانم دوستت نداشته باشم... 

 

زیور_شیبانی
 

سیلی

همین امروز برید جلو آینه وایسین ...
و یه سیلی محکم به خودتون بزنین !
برای همه ی کارایی که ...
تو گذشته انجام دادین و 
حالا از یادآوریشون خجالت می کشین...
برای تمومِ سرکوفتایی که ...
از خودتون شنیدین و 
همه ی روزایی که ...
از "درد" به خودتون پیچیدین...
یه سیلی بزنین ...
و برای همیشه تمومش کنین ...
این حسِ زجرآورِ 
موندن تو گذشته رو !
بعد از اون دست خودتونو بگیرین...
بهش لبخند بزنین...
اشکاتونو پاک کنین
خودتونو محکمتر بغل بگیرین ...
و قول بدین ...
عاشقانه خودتونو دوست داشته باشین ...

 

زیور_شیبانی
 

خواهد مُرد !

اگر می خواهید یک نفر را ...
بُکُشید
پیشنهاد می کنم اول به او محبت کنید...
خاطره بسازید ..
ساعت ها با او وقت بگذرانید...
غافلگیرش کنید،به هر بهانه ای..
شادی اش را باعث شوید...
برایش سنگ صبور باشید...
اینگونه زنده اش می کنید،
و دقیقا زمانی که جز شما کسی را ...
در زندگی اش ندارد ،رهایش کنید...
او را در بدترین شرایط زندگی اش 
درست وقتی که به شما بیش از هر کس دیگری نیاز دارد...
تنها بگذارید!
ترجیحا این رفتنتان هم بدون دلیل باشد...
بی هیچ حرفی ...
بدون خداحافظی!
در آخرین مسیجتان هم ...
برایش آرزوی خوشبختی کنید!
شک نکنید او خواهد مُرد...
هر روز از نو ..
هر روز از نو می میرد و 
تا عمر دارد آن آدم سابق نمی شود!

 

زیور_شیبانی

آبرو !

دختران سرزمین من ...
سالهاست بخاطر آبرویی که ...
نمی دانم دقیقا چیست ...
تن به سکوتی دردناک داده اند....
برای آبرویی سکوت کرده اند که ...
انگار جان و روح خودشان در مقابلش ...
پشیزی نمی ارزد !
جامعه باید بفهمد که ...
روح انسان ها ارزش والاتری نسبت به" آبرو" دارد.
من معتقدم واژه ی آبرو ...
ساخته ی دست بشر برای پوشاندن اعمال ننگین ...
و وادار کردن افراد به سکوت است.
ما امروز و همین حالا باید به این سکوت پایان دهیم...

 

زیور_شیبانی
 

اولِ هفته

.
اولِ هفته ...
پنجره ی دلتان را باز کنید...
احساستان را گرد گیری کنید،
دلخوری ها را...
در جمعه ی دلگیرِ هفته ی پیش ...
جا بگذارید ...
و با رویی گشاده صبحِ شنبه را ...
با آغوشِ باز پذیرا باشید...
شما می توانید هر زمان که بخواهید ...
از نو شروع کنید..
وقتی هفته ها هم نو می شوند...
چرا افکارتان کهنه بمانند؟

 

زیور_شیبانی 

دیگر برنمیگردند...

 

تلفن همراهت را درنظر بگیر،
حالش که خوب نباشد هنگ میکند..
ابتدا روزی یکبار،سپس روزی دوبار..و تو اهمیت نمیدهی!چون با یکبار ری استارت مجددا شروع به کار میکند.. این اتفاق اگر همینطور ادامه پیدا کند و تو اهمیت ندهی پس از مدتی یک روز هنگ میکند و دیگر با ری استارت که هیچ..با بردن به تعمیرگاه هم
درست نمی شود که نمی شود..
آدمهای خوب همینطورند..
اوایل از نبودنت گله میکنند..
تو اهمیت نمیدهی،
آنها گله میکنند و تو هی غر میزنی که سرم شلوغ است و ال است و بل است..
اما میان تمام مشغله هایت یک روز میرسد که حالشان مانند تلفن همراهت خراب میشود.. تو نمی بینی اما آنها چمدان کوچکشان را برمیدارند
و چندتایی خاطره ی خوب از تو به یادگار برمیدارند تا در خلوتشان برای تو اشک بریزند.. و می روند..
می روند و دیگر بر نمیگردند..
تو باز هم نمیفهمی..رفتنشان را..چون ماندنشان را نفهمیده بودی..
اما روزی میرسد که به شدت دلت از چیزی میگیرد..آنقدر می گیرد که راه نفس کشیدنت را بند میکند..
تو می نشینی و با خود فکر میکنی..
به چیزهایی
که اهمیت نداده بودی..
به گله ها..به بودن ها..
و آن وقت است که دلت بیشتر از ماندن هایشان میگیرد تا رفتنشان..
ماندن هایی ک قدر ندانستی..
آن روز آرزو میکنی که برگردند این آدمهای خوبی ک روزگاری روزهایشان، درکنار تو اما.. بدون تو سپری میشد..
ولی یادت باشد آدمهای خوب وقتی رفتند،دیگر
برنمیگردند...

 

زیور_شیبانی

 

می آیند و ..

 

آنقدر می آیند و "نمی مانند"..
می آیند و بلاتکلیفمان می کنند..
می آیند و دل می شکنند،

که اگر کسی بیاید و اهل ماندن هم باشد،
"ما" دیگر نمی مانیم‌!

 

زیور_شیبانی

 

شب

اصلا شب را گذاشته اند برای من و تو !
برای منی که خودم را درآغوشِ تو پیدا کنم
و تویی که زندگی را لای موهای من!
بیا هیچوقت از این خواب شیرین بیدار نشویم !


زیور_شیبانی

 

زخم

زخم،
کهنه اش بیشتر درد میکند
بیشتر میسوزاند
جایش که بماند تو را به سالهای دور می برد
زخمِ با هم بودنهایتان را می گویم!
همان هایی که یک جای سالم
در شادی های مشترکتان نمیگذارند،
بودن هایی که "شبها"
پشت پلکهایتان را داغ میکنند
اشک می شوند و از گونه هایتان سُر میخورند
همان هایی که با یک تشابه اسمی
شما را به هم می ریزند..
کاش این بودنها،
یا اصلا آغاز نشوند یا
همیشه بمانند.

 

زیور_شیبانی

 

لعنتی ترین

 

از تو چه پنهان !
دچار لعنتی ترین حسِ ممکنِ
دنیا شده ام؛
چیزی بین"داشتن" و "نداشتنت"...

 

زیور_شیبانی

 

معمولی

یکجوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشم
رفتارش خیلی دلنشین بود،خنده هایش قند تو دلم آب میکرد
شوخی هایش را که نگو!
آخ از نگاهش! مثل آن نگاه را هیچ جایی ندیده بودم
به نظرم می آمد همه عاشقش هستند..
با خودم می گفتم مگر میشود کسی تو دنیا باشد که دوستش نداشته باشد؟
کسی هست که از شوخی هایش از ته دل نخندد؟
کسی هست که نخواهد ساعتها چشم به چهره اش بدوزد؟
اصلا این صورت دلنشین را مگر میشود نخواست؟
صدایش که بهترین موزیک دنیا بود.
آهنگی که در بدترین وضعیت هم اگر می شنیدم امکان نداشت حالم را خوب نکند.
به همه حسادت میکردم، به همه ی آدم هایی که وقتی نبودم از کنارش رد می شدند
تمام کسانی که حتی یک کلمه با او حرف می زدند..
گاه و بی گاه نفرین میکردم کسی را که او را تنها می بیند و من کنارش نیستم..

روزی رسید که ترکم کرد و مسیر زندگی مان از هم جدا شد.
بعد از مدتها که عکسش را دیدم ، فهمیدم اصلا هم زیبا نیست
رفتارش هم اصلا دلنشین نیست، شوخی هایش اصلا خنده دار نیست، و آدم هایی که کنارش هستند هیچ هم آدم های خوشبختی نیستند!
چرا باید از حضور یک آدم معمولی خوشحال باشند و بخواهند ساعتها بهش خیره شوند؟
فاصله ی او از یک آدم "خاص" تا یک آدم "معمولی" فقط دوست داشتن من بود..
او معمولی شده بود، چون من دیگر "دوستش نداشتم"..

 

زیور_شیبانی