آدما همه چيزو پيچيده ميكنن ، انگار خودشون سختي كشيدن رو دوست دارن ، آدما دوست دارن همه چيزو تغيير بدن ، حتي اگه تغيير دادن به ضررشون باشه.
از ثابت موندن ميترسن ، حتي اگه وضع فعليشون خوب باشه و ازش راضي باشن ، اما آدما به هميشگي بودن هيچ چيزي عادت ندارن ، انگاري ياد گرفتن همه چيز رو بايد رها كرد ، حتي خوشبختي رو.
چقدر دلم براي دوستياي بچگي تنگ شده ، واسه وقتايي كه توي مدرسه تنها وايميساديم و پيدا كردن يه دوست جديد چند دقيقه بيشتر طول نميكشيد.
اما الآن آدما همشون تنهان ، همشون تنهايي رو دوست دارن ، شايد براي چند ساعتي توي جمع حاضر بشن و بگن و بخندن ، اما همش دنبال راه فرار ميگردن ، فرار كنن به جايي كه بتونن نقاب شادي رو بردارن ، بتونن خودِ غمگينشون باشن. يه جايي رو پيدا كنن كه بتونن صادقانه بغض كنن.
دلم واسه بچگيام تنگ شده ، اگه با كسي دعوام ميشد و قهر ميكردم ، فوق فوقش يكي دو روز طول ميكشيد كه دوباره برم پيشش و آشتي كنم ، اما آدم بزرگا يه چيز مسخره دارن به اسم غرور ، ميترسن لگد مال بشه ، ميترسن كسي باهاش بازي كنه ، آدم بزرگا از چيزي كه خودشون توي گذر زمان ميسازن ضربه ميخورن.
آدم بزرگا بقيه رو عاشق ميكنن اما خودشون عاشق نميشن ، اونا ميخوان نيازاشون برآورده بشه ، ميخوان يكي ستايششون كنه و بهشون بگه زندگي بدون اونا غير ممكنه.
آدم بزرگا از همديگه خسته ميشن ، زير قولاشون ميزنن ، حرفاشونو يادشون ميره ، يادشون ميره به يكي گفتن هيچوقت تركش نميكنن ، آدم بزرگا توي گذر زمان فراموش كار ميشن ، آدم بزرگا توي گذر زمان سنگ دل ميشن.
اين روزاچقدر دلم براي بچگيام تنگ شده.
اين روزا چقدر از آدم بزرگا ميترسم.
👤 سعيد_جليليان