دلم گرم میشود❤️
دلم گرم میشود❤️
وقتےمیگویے:
↯مواظب خودت باش↯
امّا
جانم تازه مےشود
وقتے مردانه درگوشم میگویے
خودم مُواظبت هستم"♥️
دلم گرم میشود❤️
وقتےمیگویے:
↯مواظب خودت باش↯
امّا
جانم تازه مےشود
وقتے مردانه درگوشم میگویے
خودم مُواظبت هستم"♥️
بعضی از آدم ها
دوست داشتنشان که می گیرد
محال است بند بیاید
ما به این بعضی ها می گوییم " زن "
حمید_رها
بـــهار را ببین
چگونه از خود می تــکانَد برگ های فرسوده را
تو هم جوانه ای بزن
ســبز شـــو
بـهـار
ادامه ی لبخندهای تو خواهد بود…
“مینا آقازاده”
من از انتظار تو
تمام پاییز را...
قدم زده ام؟!
تو به دنبال کدام بهاری...
که این قدر بی پروا...
از پاییز عاشقانه ی من
عبور کرده ای...
آن هم بدون
هیچ رد پایی!
علیرضا_اسفندیاری
ميان باغِ اناری ...
لگد به درخت می زند كودك...
می ريزند برگ ها !
انارها، نه...
من آن كودكم ...
انارها همه تو...
رضا_کاظمی
آدم های عاشق را ...
از راه رفتن هایشان بشناس...
آرام و آهسته راه می روند
از بس با چشم هایشان
دیده اند که عشق
از آن ها فرار کرده
حتی می ترسند
قدم از قدم بردارند...
علیرضا_اسفندیاری
کمی...
فقط اندکی...
مرا دوست داشته باش...
من با کمترینِ تو...
به جنگ...
تمام نفرت های دنیا می روم...
علیرضا_اسفندیاری
مي گذارمَت روى چشمانم...
و اين شهر را با تو قدم مي زنم ...
مجبورشان مي كنم ...
تا براىِ دوست داشتنمان اسپند دود كنند!
كور شود چشمِ حسودان...
لال شود زبانِ بدخواهان...
علي_قاضي_نظام
بغل کن مرا...
چنان تنگ که ...
هیچکس نفهمد
زخم روی تن من بود....
یا تو...
حسن_آذری
دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هر کجا میتوانی...
صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران..
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن...ِ
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق ...
چه رازیست؟
بگو با کدامین نفس...
میتوان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق ...
میتوان تا شقایق خطر کرد؟
محمدرضا_عبدالملکیان
_داره بارون میاد...
+میخوای برسونمت!؟
_ماشین داری؟
+نه
_چتر داری؟
+نه
_پس چی داری؟
+دوسِت دارم...
دیالوگ
رازی که میانِ ماست...
شعرهاییست..
که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد...
اما سرودیمشان...
کودکیست...
که نطفهاش بسته نشد...
اما به دنیا آمد...
حرفهاییست...
که همه از ما میدانند...
جز من و تو..
رازی که میانِ ماست...
قلبیست...
که از ابتدای عشق...
ایستاده تپید...
افشین_یداللهی
آمدنِ تو مانندِ ...
پيدا كردنِ يِك آهنگِ قديمي است
همان قدر خوش حال كننده
همان قدر لذت بخش....
ابولفضل_وکیلی
اختیاری ندارم...
تو آفتابی...
آفتاب...
آفتاب...
و قلب من...
آه…
قلبِ من آفتابگردانی دیوانه…
عدنان_الصانع
لبت را میگیرم...
روحت را از بدنت بیرون میکشم...
انگار که خدایی باشم...
برایم بس نیست...
آن کلمات کوتاه که به من میگویی...
برایم بس نیست..
نوازش دستانت...
شیرینیات به تنهایی بس نیست...
قلبت را برای خودم میگیرم...
روحت را می گیرم...
خدایی میشوم...
وقتی به تو می رسم...
لنگستون_هیوز
میپرسند فراموشت کردهام؟
میگویم آری، مدت هاست....
پوزخندی حق به جانب می زنند و میروند.
لابد نمی شناسند...
عشق را...
یا که عاشق ندیدهاند....
فراموش کردنت ...
با دستهایی ...
که هر شب خیالت را لمس میکنند؟
با گوشهایی ...
که تنها، زنگِ دلبرانههای تورا میشنوند؟
با چشم هایی ...
که سایهی خیالت را دنبال میکنند؟
میپرسند فراموشت کردهام؟
میگویم مگر بودهای...!
نمیفهمند منِ بی تو یعنی ناشنواییِ مطلق...
تاریکیِ محض....
عاشق ندیدههای لعنتی...
اصلا گیرم همه چیز و همه کس را...
حتی خودم را هم فراموش کنم...
کافی ست باران ببارد...
با تولد اولین قطره اش من در او حل خواهم شد...
او_باران_بود
عادل_رستمکلایی
با من از بوسه ...
و لب ...
و آغوش نگو...
که اگر تب تو مرا بگیرد...
بسان ماری که طعمه اش را گرفته...
تو را میان آغوش گرفته...
دورت حلقه می زنم ...
و بدن مرمری ات را ...
میان بازوانم می فشارم...
و بند بند بدنت را ...
با هرم نفسهایم لمس می کنم ...
و لبانم را ...
از شهد لبانت سیراب می کنم ...
وقتی لب هایم گردنت را نشانه برود ...
بی شک تو از حال خواهی رفت...
امیرعلی_ابراهیمی
بازنگرد...
که عشقِ من ...
نیمکتی در تفرجگاهی عمومی نیست...
که هر بار بخواهی آن را ترک کنی...
و هر زمان که بخواهی به آن بازگردی !
عذرخواهی مکن ...
گلولهیِ شلیک شده باز نمیگردد....!
غادة_السمان
بوی بغض می دهم...
شبیه تارشکسته ی کنج اتاقم...
چشم به راه نواختن...
دلم کسی را می خواهد...
از جنس تو...
ازجنس سلام...
می شود تنهایی ام را بنوازی...؟!
سوسن_درفش
این روزها ...
بیشتر می بینمت؛امّا بیشتر دلتنگم ...
قبل ترها فکر می کردم ...
هرکس مثل من فکر نکند...
،بیهوده نفس می کشد ...
کمی که گذشت دیدم ...
خیلی ها مثل من زندگی نمی کنند ...
اصلا شاید طرز فکر من ...
حوصله خیلی ها را به سر برد ...
اما من بر سر تمام آنچه که...
باخودم بیعت کرده ام هستم ...
بوی موهایت ...
هنوزهم تمام مخدرات جهان ...
به نئشگی اش نمی رسند ...
چیدمان موژگانت،برق چشمانت ...
پیچش موهایت ...
و ارتش به ترتیب ایستاده ی...
دندانهایت ...
همه را می پرستم ...
ترکیبش در تو زیباست ...
و خدا هیچ گاه برای من ...
چون توئی نخواهد آفرید ...
شاید ندانی ...
شاید بلد به گفتنش نباشم ...
امّا ...
من عاشقانه،...
عاشقی با تو را دوست دارم ...
محمد_امجد
باور کن عشق از جانِ آدمی می کاهد ...
وقتی نفست گرفت از فکر نبودنش ...
قلبت به جای ثانیه ای یک بار،ده بار تپید ...
بغض گلویت را فشُرد ...
دستانت لرزید ...
پاهایت سست شد ...
دائم نگرانش بودی ...
عاشق شده ای ...
عاشق آنقدرها هم که می گویند...
روزگارش خوش نیست ...
باور کن خیلی از معده دردها ...
از دوست داشتن زیادست...
باور کن عشق درد بی درمانی است ...
که از ابتلایش دلخوشیم ...
باور کن این کهنه قمار را به هیچ نفروشی ...
وقتی مبتلایش باشی ...
محمد_امجد
رنگ صدای تو را دوست دارم...
رنگ صدای تو سپید است...
سپیدِ مایل به عشق...
با رگه هایی از آفتاب و باران...
حرف بزن !
من به ملودیِ خوش آب و رنگِ
صدای تو...
دل بسته ام !
سوسن_درفش
به تمام آدم های اطرافتان ...
زمان دهيد تا خودشان انتخابتان کنند...
وجودتان را به کسی یادآور نشويد...
که ای فلانی من هم اینجا نشسته ام ...
تایم های بودو نبودت را می شُمارم...
بگذاريد خودشان بفهمند،...
یادشان بیایدکه در آنسوی مشغله هایشان...
کسی شبیه شما ...
با صبوری تمام چشم انتظارشان است...
چشم انتظار یک روزبخیر،يک سلام!
آدم ها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...
خودشان اگر بخواهند ...
سراغتان را می گیرند و اولویتشان می شوید!
نیلوفر_رضایی
به چشم هایم که ...
چشم می دوخت...
نفسم می بُرید...
بعدها فهمیدم...
عشق خودش می بُرد و می دوزد...
گوشش هم به هیچ چیز
و هیچ کس بدهکار نیست...
سوسن_درفش
لیلای من...
همیشه ...
پشت پنجره میخوابد ...
و خوب میداند ...
که من سپیدهدمان ...
بدونِ دست میآیم ...
و یارای گشودن پنجره ...
با من نیست...
خسرو_گلسرخی
امان از دست این نامه ها...
امان از دست این نامه های عاشقانه...
امان از دستِ این ...
نامه های عاشقانه ی پُربوسه...
که دل هر نامه رسانِ تنهایی را می بَرَد !
سوسن_درفش
برای دیوانگی هایم..
وقتت را
برای دلتنگی هایم ...
شانه هایت را
برای اشک هایم...
آغوشت را...
ببینم،اصلاََ عاشقی بلدی؟
حامد_رجب_پور
برای رابطه ها هندوانه نخرید!
اینکه زود ذوق مرگ می شوید،
اینکه مدام تکرار می کنید ...
تو همونی هستی که می خواستم،
اینکه ابلهانه هر اشتباهی را می بخشید،
و احمقانه تر فکر می کند ...
عشق، فحش و دعوا و چَک و قهر ندارد،
می شود هندوانه،
می رود زیرِ بغلِ رابطه تان...
و همه چیز را تخریب می کند.
باهوش باشید!
برای رابطه هایی که ...
به شکست عشقی ختم می شوند، ...
بی اعتمادی ضربه مهلکی است.
و گرنه که جدا شدن یک زخم جزئی است...
حامد_رجب_پور
آدمش را که پیدا کردید...
همه را کنار بزنید و برایش جا باز کنید!
مغز و قلبتان را از همه چیز خالی کنید...
و هیچ ترازویی برای مقایسه باقی نگذارید!
آنوقت اجازه بدهید...
اجازه بدهید به چشم هایتان خیره شود...
اجازه بدهید دستانتان را ببوسد؛
اجازه بدهید هرچقدر که دلش می خواهد،
شما را به آغوش بگیرد؛
اجازه بدهید پشت بند حرف هایتان ذوق کند؛
بگوید الهی بمیرم ، الهی دورت بگردم و...
باور کنید، بی آنکه بفهمید...
وابسته می شوید...
و عشق دوباره جان می گیرد!
زندگی زیست است،
نه فیزیک و ریاضی ...
که آن قدر قاعده و عدد ...
و ماشین حسابی اش کرده اید...!
حامد_رجب_پور
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی...
و پایین نیامدی!
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت ...
و صعود ...
و سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی...
و من...
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی ...
که من از تنهایی و تاریکی می ترسم...
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم...
بی چراغ قلمی پیدا کردم...
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم ...
نصرت_رحمانی