تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد...

آدم های کمی هستند که می دانند...
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد...
همین طور بی هوا ...
سرشان را پایین نمی اندازند ....
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند...
تا آخرش باید بمانند...
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد....
و گرنه مسافرها ....
همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند...

 

علیرضا_اسفندیاری
مکالمه_ی_غیر_حضوری  

 

ما خودمان خانه داریم ...

این همه سال است،خُدایی ...
این همه مدت است بنده فراوان داری ...
یک امشبی،همه را دَس به سَر کُنی ...
بگویی بیا کنارم بنشین...
ببین این همه سال رو در رو حرف نزدیم...
دردت چیست؟
بیا و بگو که درمانی ...
بیا و بگو که می بینی،می شنوی ...
بیا وکار را یکسره کن،بگو که کنارمی ...
دور تا دورمان از دُشمن سیاهی می زند ...
به زمین خوردنمان می خندند و به لبخندمان بُغض می کنند ...
آخر به قربانت روم...
ما که گناهی نداریم فقط آفریده شده ایم ...
به دنیایی که خانه،خانه ما نیست ...
ما خودمان خانه داریم ...
بهشت برین جایمان بود ...
بدون دروغ،بدون کلک،بدون بغض و کینه ...
تازه ...
تو کنارمان بودی ...
از یک گندم بعید بود،اینگونه بیچاره مان کند ...
دستمان به جایی بند نیست ...
پر از دردیمُ درمان نداریم ...
دوست را از دشمن نمیشناسیمُ ...
خیلی ها دشمنند،در لباس خویشاوندی ...
قربانت شوم...
جزوه ای،کتابی،درسی،معلمی ...
راه را گم‌کرده ایم ...
امتحان سخت دیگر چه بود؟
ما حبل الوریدت را باور داریم ...
اگر نه ...
خیلی زودترها با دنیایت خداحافظی می کردیم ...
آخر ...
ما خودمان خانه داریم ...


محمد_امجد 

بیا خودمان خوش باشیم

بیا خودمان خوش باشیم ...
رو در رویمان می گویند،می خندند ...
و اما امان از نبودنمان ...
به یک باره زیر و رو می شوند ...
بیا خودمان دل خوش هم باشیم ...
تو دُردانه منی ...
همان که موقع خلقت خدا ...
برای من نقاشیش کرده بود...
بیا از تمام حاشیه ها دل بکنیم ...
این مردم گاهی به خدا هم ایراد می گیرند ...
اینجا از خدا هم گلایه دارند ...
بیا فاصله بگیریم ...
دور شویم ...
رابطه ها را به سلامی و خداحافظی ختم کنیم ...
اینجا بغض و کینه بیداد می کند ...
فاصله بگیر ...
بیا خودمان خوب باشیم ...

 

محمد_امجد

حیف ..

حیف که آدمی ...
تنها وقتی آن چین و چروک‌های ترسناک...
سرزمین نازک پوستش را تسخیر می‌کند ...
و وقتی شتر مرگ به خانه‌اش نزدیک می‌شود ...
تازه می‌فهمد که باید ببیند... 
باید بیشتر ببیند...
بیشتر نفس بکشد...
بیشتر راه برود...
بیشتر زندگی کند...
بیشتر عشق بورزد ...
و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد...
آن‌هم خیلی دیر ...


فیل_ها
شاهرخ_گیوا
 

اولويت آخر

اون روزي اولويت اولت من ميشم...
كه تو ديگه اولويت آخر منی!
خب ما آدما عادت كرديم ...
به اين كه وقتی برای كسی ...
ارزش قائل بشيم كه اون ديگه ...
برامون ارزشی قائل نيست!
ما آدما عادت كرديم ...
به اين كه هميشه اول ...
همه چيو ازدست بديم ...
بعد قدرشو بدونيم!
بعد به التماس بيفتيم!
بعد يادمون بياد دوستشون داشتيم!
بعد يادمون بياد دوستمون داشتن!

 

نیلوفر_رضایی

تصمیم دیگر

فرصتی نمانده است...
بیا همدیگر را بغل کنیم...
فردا یا من تو را می‎کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست...
همین چند سطر...
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان...
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می‎دود در دشت‎های دور
آن قدر که عصاها...
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان...
دوباره بر زمین...
زمین...
نه!
به عقب‎تر برگرد
بگذار خدا...
دوباره دست‎هایش را بشوید
در آینه بنگرد...
شاید
تصمیم دیگری گرفت ...

 

گروس_عبدالملکیان

سیلی

همین امروز برید جلو آینه وایسین ...
و یه سیلی محکم به خودتون بزنین !
برای همه ی کارایی که ...
تو گذشته انجام دادین و 
حالا از یادآوریشون خجالت می کشین...
برای تمومِ سرکوفتایی که ...
از خودتون شنیدین و 
همه ی روزایی که ...
از "درد" به خودتون پیچیدین...
یه سیلی بزنین ...
و برای همیشه تمومش کنین ...
این حسِ زجرآورِ 
موندن تو گذشته رو !
بعد از اون دست خودتونو بگیرین...
بهش لبخند بزنین...
اشکاتونو پاک کنین
خودتونو محکمتر بغل بگیرین ...
و قول بدین ...
عاشقانه خودتونو دوست داشته باشین ...

 

زیور_شیبانی
 

آبرو !

دختران سرزمین من ...
سالهاست بخاطر آبرویی که ...
نمی دانم دقیقا چیست ...
تن به سکوتی دردناک داده اند....
برای آبرویی سکوت کرده اند که ...
انگار جان و روح خودشان در مقابلش ...
پشیزی نمی ارزد !
جامعه باید بفهمد که ...
روح انسان ها ارزش والاتری نسبت به" آبرو" دارد.
من معتقدم واژه ی آبرو ...
ساخته ی دست بشر برای پوشاندن اعمال ننگین ...
و وادار کردن افراد به سکوت است.
ما امروز و همین حالا باید به این سکوت پایان دهیم...

 

زیور_شیبانی
 

خوشبختی

رنگ غمی در چشم‌هاش بود ...
که مرا به سال‌های گذشته می‌برد ...
به سال‌هایی که زمان درازی بهش فکر نکرده بودم،
به جوانی‌ام...
به جایی دیگر...
زمانی گمشده...
به مستی شبی شیرین ...
که چیزی از آن در خاطرم نمانده بود.... 
به لحظاتی پیش...
بعد که فکر کردم دیدم ...
به همه‌ی زندگی‌ام مربوط است ...
ولی من هرگز آن زندگی را تجربه نکرده‌ام....
همه‌ کار کرده‌ام ...
ولی هنوز نمی‌دانم خوشبختی چیست....
در اوج خوشی ...
همیشه به چیزی دیگر فکر می‌کرده‌ام...
به کسی دیگر...
و مدام نگران بوده‌ام ...

 

عباس_معروفی

آدمهای بلاتکلیف

 

پدرم دلواپس آینده برادرم است، ...
اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده ...
که باهم به کافی شاپ بروند، ...
در خیابان قدم بزنند ..
و گاهی بلند بلند بخندند....
برادرم نگران فشار کاری پدرم است، ...
اما حتی یکبار هم نشده ...
خواسته هایش را به تعویق بیندازد ...
تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی برد ...
اما حتی یکبار هم نشده ...
که بامن در مورد خوشبختی ام صحبت کند ...
و بپرسد فرزندم ...
چه چیزی تو را خوشحال می کند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم...
 از خواب بیدار می شوم، ...
اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم
 با او به سینما بروم،...
باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم ...
و کمی به او آرامش بدهم....
ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم....
ازیک طرف در خلوت خود، ...
دلمان برای این و آن تنگ می شود،...
 از طرف دیگر وقتی به هم می رسیم
 لال مانی میگیریم! ...
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد ...
که دهانمان را بسته ...
تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمی کنیم ...
.یکدیگر را دوست می داریم ...
اما آنقدر شهامت نداریم ...
که دوست داشتن مان راابراز کنیم. ...
ما آدم های بیچاره ای هستیم!
آن قدر دربیان احساساتمان ..
حقیر و ناچیزیم ...
که صبر می کنیم ...
تاوقتی عزیزی را از دست دادیم ، ...
تا آخر عمر برایش شعر بگوییم...
از یک جا به بعد ...
باید این سکوت خطرناک را شکست ...
و راه افتاد. ...
از یک جا به بعد باید پدربه پسرش بگوید...
 که چقدر دوستش دارد...
 از یک جا به بعد باید پسر ...
دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند....
 از یک جا به بعد باید مادر پسرش را .
به یک شام دونفره دعوت کند. ...
از یک جا به بعد ...
باید پسر در گوش مادرش بگوید...
چقدر خوب است که تورا دارم....
و چه خوب است ...
از یک جا به بعد همین جا باشد،...
از همین جا که این نوشته تمام شد...

 

شاهین_جانپاک