اردیبهشت

بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد …
تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم …
التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست …
یک احساسِ متفاوت …
یک بیقراریِ ناب … !

انگار قرار است اتفاقاتِ خوبی بیُفتَد …
بادهایِ بهار ، پشتِ شیشه می رقصند ،
گل های باغچه ، بذرِ امید به دلم پاشیده اند ،
انگار زمین و زمان ، مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده …

اردیبهشت است …
بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد ..

حالِ خوبی دارم …
قابلِ شرح نیست …
دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خواهد ،

یک هندزفری … ،
یک موزیکِ عاشقانه ی قرنِ بیستم …
و کمی هم لبخند ،
همین برایِ شادی ام کافیست … !

آری …
“بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند ، بعضی می رقصند که فراموش کنند … “

و فراموشی ؛ لازمه ی این روزهاست …
اردیبهشت ؛ عجب ماهِ خوبیست !
آدم هوَس میکند عاشق باشد … !

#نرگس_صرافیان_طوفان

محبوبی دارم...

از مادرم پرسیده بودم...
با گل هایی که خواهم چید...
چه کنم که هرگز خشک نشوند؟
گفته بود بکار...
در دامن محبوبت بکار...
از پدرم پرسیده بودم...
با زخم هایت چه کرده ای...
که ردی از آن‌ها نیست؟
گفته بود بسته ام...
با روسری محبوبم بسته ام...
به برادرم گفتم چه می‌کنی...
که هرگز کسی گریه ات را ندیده است...
گفت به هر چیزی که تو را می گریاند...
نگو اندوه...
نام کوچکش را پیدا کن ...
و با نام کوچک صدایش بزن...
حالا محبوبی دارم...
با دامن‌هایی گل‌دارُ...
روسری‌هایی خیس...
و تمام اندوه‌های جهان...
مرا به نام کوچک می شناسند...

 

حسن_آذری

 

میخوای از سر شروع کنی

.

یک روز پرسید... 
می خوای از سر شروع کنی؟ 
دیدم نه، واقعا نه...
از سر شروع کنم که چی بشه؟...
که چیکار کنم؟ 
مگر این که بدانم راه دیگری هم هست...
 که می دونم نیست...
اقلا برای من نیست....

اگر هزار بار دیگر شروع کنم ...
باز به همین جا می رسم....
 آدمیزاد فراموشکاره.ِ...
وقتی درد داره...
قیل و قال می کنه...
داد می کشه ...
و بعد یادش میره....
درد که همیشه درد نمی‌مونه....
یا درمون می شه ...
یا آدم بهش انس می گیره....


گلی_ترقی
●‌  خواب زمستانی

سیم آخر

عزيز دلم، 
می دانى سيم آخر چيست؟ 
همه خيال مي كنند كه ...
سيم آخر ساز است. ...
حتی يك نوازنده بی سواد روی صحنه...
زد به سيم آخر تارش گفت...
اين هم سيم آخر! 
اما سيم آخر يعنی...
وقتی مي رفتند قمار، ...
سكه زرشان را كه مي باختند، ...
جيبشان را مي گشتند، ...
آخرين سكه سيم را هم به قمار مي زدند.
مي زدند به سيم آخر، ...
به اميد بردن همه هستی، ...
يا به باد دادن آخرين سكه نيستى...

 

عباس_معروفی
 

فصل پنجم

.

می گفت، هر آدمی برای خودش فصل پنجمی داره ...
که تکلیف تمام فصل هاشو روشن می کنه …
که حال و هوای هر چهار فصلش ...
به حال و هوای اون فصل بستگی داره …
اگه ابری باشه تمام فصل هاش ابریه …
بارونی باشه، بارونیه... 
آفتابی باشه، آفتابیه …
می گفت، فصل پنجم فصل دل آدماست …
حال دل اگه خوش باشه ...
همیشه بهاره، همه جا پر گل و بلبله …
حال دل اگه ناخوش باشه ...
هر فصل پاییزه…
سرد و غم انگیز و برگ ریز ...
که پایان نداره …

 

فرشته_رضایی
 

به روزرسانی

به روز رسانی را ...
که فقط برای انواع بازی ها، 
نرم افزارها ...
و برنامه های کامپیوتری نگذاشته اند …
گاهی هم آدم ، باید افکارش را به روز کند!
طرز فکرش را ارتقا بدهد…
حال و هوایش را تازه کند …
مثلا دور بریزد تمام خاطراتی را ...
که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه  ندارد...
رها کند بعضی وابستگی ها را ..
که حال و روزش را به هم می ریزند... 
افسوس ها را …
غصه ها را …
نگرانی ها را …
و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اند
گاهی باید یک گوشه ی دنج نشست ؛
زندگی را نو کرد...  
و یک "من" تازه ساخت...
با باورهایی جدید...
و افکاری رو به رشد …
باور کن ..
لازم است هر از گاهی خودمان را هم 
"به روز رسانی" کنیم

 

فرشته_رضایی

 

محتاجم

و من روزگاری است...
به زنی محتاجم...
که غمگینم کند !
به زنی که میان بازوانش...
چون گنجشک گریه کنم...
به زنی که تکه پاره هایم را
چون سفالی شکسته
بند بزند ...

 

نزار_قبانی

خانه ی ما

خانه ی ما ...
در ته کوچه ای بن بست واقع شده...
که قسمتی از آن از خواب ها می گذرد...
هر کسی را دنبال کنند...
از این جا سر در می آورد...
خانه ی ما آخرین خانه قدیمی دنیاست
و هر کس و ناکس...
کوبه ی خانه مان را به صدا در می آورد...
غیر از خوشبختی و شانس...

 

رسول_یونان

 

بهش بگو...

آدمیزاده...
گوگِل كه نيست...
تا دو تا حرف تايپ كنى...
 حدس بزنه چى مى خواى بگى.!
بايد رُك و پوست كنده حرف دلت رو بهش بزنى...!
بدونِ حاشيه...
به قول قديميا برو سر اصل مطلب...
دوسش دارى؟!
دو حالت بيشتر نداره...
برو بهش بگو...
قبول كرد،كه قبول كرد
قبول نكرد
دوباره بگو ....


فرزانه_صدهزارى

 

قلب

 

شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است.
مشت می کنم
و خیره می شوم
به انگشتهای گره خورده ام...
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم.
در عجبم از این کوچک نحیف
که چه به روزم آورده
وقتی تنگ می شود
میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم
وقتی می شکندچنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند.
وقتی که میخواهد و نمی تواند
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم
در عجبم از این کوچک نحیف

 

✍️احمد شاملو

 

گل نایاب

 

بعضی آدم‌ها عین یک گل نایاب هستند...!
دیگران به جلوه‌شان حسد می‌برند، خیال می‌کنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را می‌گیرد!
تمام درخشش آفتاب و تری هوا را می‌بلعد و جا را برای آن‌ها تنگ کرده. برای آن‌ها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته...!
به او حسد می‌برند و دل‌شان می‌خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلاً نباش...!

 


📚 سووشون
✍️ سیمین دانشور

 

دلبستگی

دلبستگی ...
ربط عجیبی ...
با آدم های بلاتکلیف دارد...
می نشینی و می گذاری ...
یک آدم طول و عرض علاقه ات را ..
بارها برود و برگردد...
گاهی با وعده های شیرین..
گاهی با دروغ های شاخ دار...
گاهی با توهین و تمسخر...
گاهی حتی با خواهش...
جاپای بلاتکلیفی اش ...
مسیر لطیف علاقه ات را ...
سخت و ناهموار می کند...
یک روز خسته می شود ...
و بی هیچ توضیح مشخصی می رود...
آن روز به طرز وحشتناکی ...
احساس حماقت می کنی...
برای روزهایی که نشستی ...
و تماشا کردی...
.
.

پریسا_زابلی_پور

 

غرور

 

براش بنویسی و منکرِ این بشی که مخاطبت، خودشه!
صبح تا شب تو فکرش باشی و شب تا صبح با رویاش بخوابی و بهش نگی هی ببین، شب و روزِ من تویی!
حواست بهش باشه و روزی صدبار تو دلت قربونِ قشنگیاش بری و تو ذهنت هزارتا نقشه بکشی برا خاطره‌هایی که قراره با هم رقم بزنین، اما جوری رفتار کنی که انگار اصلا حواست بهش نیست.
تمامِ دلت باشه و رو زبونت کلامی از این علاقه سُر نخوره بره تو چشماش و برق بنشونه روشون
تمامِ زندگی‌ت باشه و با اصرار بگی: نه تو فقط دوستِ منی و احساسی بهت ندارم
براش بنویسی و نگی واسه این رویاهای شیرینی که از من زاده میشن، تو حکمِ پدرو داری
به جاش هی هرروز یادآوری کنی که هی فلانی امیدوارم همیشه با یارت خوشبخت باشی ... با اون میری سفر دیگه؟
(با اونی که نه هست و نه دلت میخواد باشه)
روزها بشن هفته... هفته‌ها بشن‌ ماه... ماه‌ها بشن سال و تو باز اون حسِ لعنتی‌تو که از سر و کولِ زندگیت بالا میره رو پنهون کنی مبادا بگه مهم نیست... مبادا غرورت له شه و بدستش نیاری
هی هرچی مونده رو دلت از دوستت دارمای نگفته‌ی مسمومو میای بالا بیاری اما باز قورتش میدی و باز حالت بدتر میشه
عشقی که تا این حد منکرش میشیم و اونجا که باید حرفای شیرین به هم بزنیم و قربون صدقه هم بریم، لال میشیم اما اونجا که میتونیم رو اعصاب هم بریم، کوتاه نمیایم رو، کی یادمون داده؟
نمیشه دو نفر بلد باشن حال همو تا سرحدش بد کنن اما بلد نباشن گل لبخند به هم هدیه کنن... نمیشه!
فقط موندم کی، کِی، کجا بهمون گفت عاشق و شیدا نباش و منکرِ حسای تو دلت شو و عوضش حرصش بده تا تهش از دستش بدی و اونوقت تا آخرِ عمر بشینی زار بزنی و حسرت بخوری...
نمیشه بهش بگی دوست، بعد، از رفتنش، از رفتنش با یکی دیگه شاکی شی!!
دوسش داری... دوسِت داره و این از لج و لجبازیای مسخره‌تون شُره میکنه،
اما
کیه اون مردِ عاشقی که بالاخره بشکنه تمام توهماتِ مسخره به اسم ترس و غرورو
بره بگه من دوستت دارم
منِ خر دوستت دارم و هیچوقت نگفتم
منِ احمق حواسم دنبالته مدتهاست و روز و شبم تویی و بهت نگفتم
ببین بهت نگفتم ولی تا حالا هزاربار مُردم
و فقط تویی که میتونی حالا هزاربار زنده کنی منو از نو
میشه؟
♥️🔍

 

مانگ_میرزایی 

 

یک نفر

 

آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛ جبرانِ تمامِ نبودن هاست
جبرانِ تمامِ بی انصافی ها
و شکستن ها ...
یکی که با جادویِ حضورش، دنیایِ تو را متحول می کند.
جوری تو را می بیند، که هیچ کس ندیده.
جوری تو را می شنود، که هیچ کس نشنیده،
و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت، اشباع می کند؛
که با وجود او، دیگر،
نه آرزویی می مانَد، برایِ نرسیدن
و نه حسرت و اندوهی برای خوردن ...
بعضی آدم ها، خودِ معجزه اند.
انگار آمده اند تا
تو مزه ی خوشبختی را بچشی، آمده اند تا دلیلِ آرامش
و لبخندِ تو باشند،
آمده اند که زندگی کنی...

 

✍️نرگس صرافیان طوفان

 

چهل‌سالگی

🍁

نزدیک به چهل‌سالگی که باشی تازه می‌فهمی وقتی می‌گویند دلم ریخت یعنی چه!
دلت می‌خواهد خیلی چیزها را کشف کنی.
همان چیزهایی را که تا به حال تجربه نکردی یا شاید هم تجربه کرده‌ای و فراموشت شده.
تازه دلت می‌خواهد شیطنت کنی.
حتا اگر دل‌خوشی هم از چیزی نداشته باشی.
وقتی می‌فهمم یکی پیدا شده که اینطور دلم برایش می‌لرزد، بیش‌تر از این تنهایی و یکنواختی حالم بهم می‌خورد.

 

شیما_سبحانی

 

وفاداری

 

حال خوشی دارد این تنهایی...
وقتی همه شلوغند،پر از دوست داشتن های یک شبه...
پر از رهایی کاذب و غمگین...
وقتی کسی تفاوت بین در لحظه خوش بودن و بی‌بندوباری را نمی‌فهمد.
چقدر جای کسی خالی‌ست تا نگاهی به دنیای ما بیاندازد.
دنیای ما آدم‌های وفاداری که از ترسِ این شلوغی، تنها مانده‌ایم.
چقدر جای کسی خالی‌ست که دلت بخواهد دوستش داشته باشی و اصلا دلت بیاید به دوست داشتنش.
آن‌قدر هرج و مرج مد شده که دیگر چیزی به چیزی نمی‌آید.
عجب تضاد زیبایی!
دیگران شلوغند و خوشحال
و ما آدم‌های وفادار غمگینیم و تنها...
و به احمقانه‌ترین شکل داریم به تنهایی عادت می‌کنیم و دردمان هم نمی‌آید.
مگر تنهایی درد هم دارد؟
انتظار است که درد دارد.
تنهایی وقتی زجر آور می‌شود که انتظار بکشی. انتظار بکشی کسی بیاید و مِهرِ ماندگار با خودش بیاورد.
ما که به هر چه تحمیل‌مان می‌شود زود عادت می‌کنیم و دردمان هم نمی‌آید.
تنهایی هم روی باقی چیزها...

 

شیما_سبحانی

 

خونه باید ...

 

من میگم ...
خونه باید ...
یه حیاط بزرگ و دلباز داشته باشه
با یه حوضِ بزرگ وسطـش...
کلی درخت بکاریم ..
و گل تو باغچه اش ...
و کلی ماهی سرخ بندازیم تو حـوض
که عطرِ زندگی بپیـچه...
که من غروبا چایی دم کنم ...
با هل و دارچیـن و میخک
و دامن چیـن چیـن بپوشم...
بعد بشینم منتظر دلبر ...
تا از سرِکار بیاد ...
و از دستِ پر بودن درُ با پاش ببنده
و صدا بزنه"عیال، چاییت دمه؟"
منم بپرم از جـا و بگم ...
"تا شمـا آب بزنی به دست و روت
وقتِ خـوردنشه"....
من میگـم خـــونه...
باید یه خانوم داشته باشه ...
که گـرم نگه داره پشت و دلِ مــردُ
روشن نگه داره چراغایِ خـونشُ
یه آقـا داشته باشه...
که محکم کنه ستـون هایِ آشیـونه رو بشـه پشت و پناهِ خانـوم...
که نگیره دلش، که نَمیــره...

 

فاطمه_صابری_نیا

 

زندگی

چه می شود اگر زندگی، زندگی باشد
ما آسان باشیم
آسمان، وسیع .. آوازها،‌ عجیب
اصلا نگران نگفتن نباشیم
برویم پشت سرمان را
تا هفت پشت هرچه بی خیال نگاه نکنیم
خیال کنیم رفته ایم، خل شده ایم
داریم خیره به خواب خودمان
خواب خودمان را می بینیم

 

سید علی صالحی

 

قلب کوچک

🍁 

مادربزرگم می‌گوید:
قلب آدم نباید خالی بماند،اگر خالی بماند مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم مدتی است دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم.
قلب
راستش نمی‌دانم چیست اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است.
برای همیشه...


نادر_ابراهیمی
📚 قلب کوچک

خوبند

 

آدمهایی هستند که "خوبند"
خوب بودن به خوردشان رفته
آمده اندکه مهر بیاورند
نه جنسیتشان مهم است
نه عقایدشان
نه سنشان
نه تحصیلاتشان
آدم های"خوب"همیشه ماندگارند.

 

یک نفر

 

آدم ...
که بیخودی بیخـودی نمی آید ...
مراقبِ خودش باشد...
بایدیه نفر پیدا بشود ....
که موقعِ خداحافظی بگوید..
مراقب خودت باش، رسیدی زنگ بزن"...
آدم که بیخـودی بیخـودی ...
حواسش به خودش نیست
یک نفر باید باشد ...
که پشتِ تلفن...
وقتی می خواهی ...
با تاکسی بروی آن سرِ شهر ...
با لحنِ نگرانی بگوید...
"حواست به خودت باشد، ...
از اون تاکسی زردا سوارشو...
رسیدی هم خبـر بده...
باز سرت گرم نشه یادت بره ها"....
آدم بیخـودی که گیج وکلافه نمی شود...
سرِ کدام لباس را پوشیدن ...
و رژلبِ چه رنگی زدن...
یک نفر باید، بفهمد ...
قرمزیِ رژِ امروزت ...
با قرمزیِ روزهایِ قبل ...
یک فرق هایی دارد ..
یا فر موهایت کمی ریز تر است ...
و روسری ات کمیِ خوش رنگ تر....

 

#فاطمه_صابري_نيا