براش بنویسی و منکرِ این بشی که مخاطبت، خودشه!
صبح تا شب تو فکرش باشی و شب تا صبح با رویاش بخوابی و بهش نگی هی ببین، شب و روزِ من تویی!
حواست بهش باشه و روزی صدبار تو دلت قربونِ قشنگیاش بری و تو ذهنت هزارتا نقشه بکشی برا خاطره‌هایی که قراره با هم رقم بزنین، اما جوری رفتار کنی که انگار اصلا حواست بهش نیست.
تمامِ دلت باشه و رو زبونت کلامی از این علاقه سُر نخوره بره تو چشماش و برق بنشونه روشون
تمامِ زندگی‌ت باشه و با اصرار بگی: نه تو فقط دوستِ منی و احساسی بهت ندارم
براش بنویسی و نگی واسه این رویاهای شیرینی که از من زاده میشن، تو حکمِ پدرو داری
به جاش هی هرروز یادآوری کنی که هی فلانی امیدوارم همیشه با یارت خوشبخت باشی ... با اون میری سفر دیگه؟
(با اونی که نه هست و نه دلت میخواد باشه)
روزها بشن هفته... هفته‌ها بشن‌ ماه... ماه‌ها بشن سال و تو باز اون حسِ لعنتی‌تو که از سر و کولِ زندگیت بالا میره رو پنهون کنی مبادا بگه مهم نیست... مبادا غرورت له شه و بدستش نیاری
هی هرچی مونده رو دلت از دوستت دارمای نگفته‌ی مسمومو میای بالا بیاری اما باز قورتش میدی و باز حالت بدتر میشه
عشقی که تا این حد منکرش میشیم و اونجا که باید حرفای شیرین به هم بزنیم و قربون صدقه هم بریم، لال میشیم اما اونجا که میتونیم رو اعصاب هم بریم، کوتاه نمیایم رو، کی یادمون داده؟
نمیشه دو نفر بلد باشن حال همو تا سرحدش بد کنن اما بلد نباشن گل لبخند به هم هدیه کنن... نمیشه!
فقط موندم کی، کِی، کجا بهمون گفت عاشق و شیدا نباش و منکرِ حسای تو دلت شو و عوضش حرصش بده تا تهش از دستش بدی و اونوقت تا آخرِ عمر بشینی زار بزنی و حسرت بخوری...
نمیشه بهش بگی دوست، بعد، از رفتنش، از رفتنش با یکی دیگه شاکی شی!!
دوسش داری... دوسِت داره و این از لج و لجبازیای مسخره‌تون شُره میکنه،
اما
کیه اون مردِ عاشقی که بالاخره بشکنه تمام توهماتِ مسخره به اسم ترس و غرورو
بره بگه من دوستت دارم
منِ خر دوستت دارم و هیچوقت نگفتم
منِ احمق حواسم دنبالته مدتهاست و روز و شبم تویی و بهت نگفتم
ببین بهت نگفتم ولی تا حالا هزاربار مُردم
و فقط تویی که میتونی حالا هزاربار زنده کنی منو از نو
میشه؟
♥️🔍

 

مانگ_میرزایی