زبان مشترک


آغوش زبانِ مشتــرک آدم هاست!
فقط با لهجـه هایِ متفاوت...
زنی که گـریه می کند...
یک آغوش محکم می خواهد...
از جنسِ پیراهنِ چهار خانه یِ مــردی ...
که تمامیتِ ارضیِ اندامش را در بر بگیــرد..
کودکی که زمین خورده است...
آغوشی که بویِ التیامِ زخم هایش را بدهد ...
و نازش را بکشد ...
و با هر"چی شده عزیزکم، گریه نکن"ـی
 بغضش با صدای بلند تـری بترکد...
و مـــردی که تویِ بالکن ...
به رو به رو خیره شده است....
دو دستِ ظریف می خواهد ...
که از پشت سر دورِ کمرش حلقه بشود ...
و سیگار را از دستانش بیرون بکشد....
آغوشی که تهَش طعم رژلب بدهد، ...
و بویِ موهایِ زنی که دوستش دارد....

 

 

فاطمه_صابری_نیا
 

 

خونه باید ...

 

من میگم ...
خونه باید ...
یه حیاط بزرگ و دلباز داشته باشه
با یه حوضِ بزرگ وسطـش...
کلی درخت بکاریم ..
و گل تو باغچه اش ...
و کلی ماهی سرخ بندازیم تو حـوض
که عطرِ زندگی بپیـچه...
که من غروبا چایی دم کنم ...
با هل و دارچیـن و میخک
و دامن چیـن چیـن بپوشم...
بعد بشینم منتظر دلبر ...
تا از سرِکار بیاد ...
و از دستِ پر بودن درُ با پاش ببنده
و صدا بزنه"عیال، چاییت دمه؟"
منم بپرم از جـا و بگم ...
"تا شمـا آب بزنی به دست و روت
وقتِ خـوردنشه"....
من میگـم خـــونه...
باید یه خانوم داشته باشه ...
که گـرم نگه داره پشت و دلِ مــردُ
روشن نگه داره چراغایِ خـونشُ
یه آقـا داشته باشه...
که محکم کنه ستـون هایِ آشیـونه رو بشـه پشت و پناهِ خانـوم...
که نگیره دلش، که نَمیــره...

 

فاطمه_صابری_نیا

 

یک نفر

 

آدم ...
که بیخودی بیخـودی نمی آید ...
مراقبِ خودش باشد...
بایدیه نفر پیدا بشود ....
که موقعِ خداحافظی بگوید..
مراقب خودت باش، رسیدی زنگ بزن"...
آدم که بیخـودی بیخـودی ...
حواسش به خودش نیست
یک نفر باید باشد ...
که پشتِ تلفن...
وقتی می خواهی ...
با تاکسی بروی آن سرِ شهر ...
با لحنِ نگرانی بگوید...
"حواست به خودت باشد، ...
از اون تاکسی زردا سوارشو...
رسیدی هم خبـر بده...
باز سرت گرم نشه یادت بره ها"....
آدم بیخـودی که گیج وکلافه نمی شود...
سرِ کدام لباس را پوشیدن ...
و رژلبِ چه رنگی زدن...
یک نفر باید، بفهمد ...
قرمزیِ رژِ امروزت ...
با قرمزیِ روزهایِ قبل ...
یک فرق هایی دارد ..
یا فر موهایت کمی ریز تر است ...
و روسری ات کمیِ خوش رنگ تر....

 

#فاطمه_صابري_نيا