دلم گرم میشود❤️
دلم گرم میشود❤️
وقتےمیگویے:
↯مواظب خودت باش↯
امّا
جانم تازه مےشود
وقتے مردانه درگوشم میگویے
خودم مُواظبت هستم"♥️
دلم گرم میشود❤️
وقتےمیگویے:
↯مواظب خودت باش↯
امّا
جانم تازه مےشود
وقتے مردانه درگوشم میگویے
خودم مُواظبت هستم"♥️
من اما...
جلوى دخترمان...
روزى هزاربار قربان صدقه ات مي روم،
چشم و گوشش باز شود اتفاقاً...
بايد بفهمد...
مَرد خواستنش را فرياد ميزند!
علی قاضی نظام
جایَت کنارم خالیست!
مثلِ نبات کنارِ چای ...
مثلِ گلپر رویِ انار ...
مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ باران
مثلِ برگهایِ طلایی در پاییز
همینقدر ساده...
همینقدر مهم...
همینقدر حیاتی...!
نازنین سپه
تو جلوهیِ ابدیت
به لحظه می بخشی،
که من هنوزم و
در من همیشه وار تویی......
حسین منزوی
من از انتظار تو
تمام پاییز را...
قدم زده ام؟!
تو به دنبال کدام بهاری...
که این قدر بی پروا...
از پاییز عاشقانه ی من
عبور کرده ای...
آن هم بدون
هیچ رد پایی!
علیرضا_اسفندیاری
ميان باغِ اناری ...
لگد به درخت می زند كودك...
می ريزند برگ ها !
انارها، نه...
من آن كودكم ...
انارها همه تو...
رضا_کاظمی
مرا بی هوا نبوس!
دیوانه قلبم فرو می ریزد ...
مگر نمی دانی
شکوفه های بهاری
با هر نسیم کوچکی
می افتند به زیر پای درخت...
اینطور ویرانگر
مرا نبوس..!
علیرضا_اسفندیاری
میگن هر آدمی ...
یه زندگیِ گذشتهای داره...
تویِ یه عالم دیگه ...
تویِ یه جسمِ دیگه ...
راست و دروغش رو نمیدونم !
اما اگر راست باشه...
من تویِ زندگیِ قبلیم...
حتما چشمهات بودم
و تو ، قلبِ من ...
شاید واسه همینه ...
از پشتِ این همه سکوتِ تو ...
خیلی چیزها رو می دونم...
چون حتما یه بار...
یه جایی...
با تو زندگیکردم
و با تو دنیا رو دیدم ...
که الان قلبم ...
فقط برای تو می زنه و
چشمهام ...
فقط دنیایِ تو رو میبینه ...
علیرضا_اسفندیاری
کمی...
فقط اندکی...
مرا دوست داشته باش...
من با کمترینِ تو...
به جنگ...
تمام نفرت های دنیا می روم...
علیرضا_اسفندیاری
موسیقی نمی دانم...
بداهه می نوازمت....
با تحریرهای مخملی...
زیرو بم آغوشت را ...
خوب بلدم !
سوسن_درفش
هر سال معشوق منی...
هر سال محبوب توام...
میدانم، ...
بیش از آنچه که باید آرزو میکنم...
و بیش از مرزهای ممکن رویا پردازم...
ولی چه کسی حق دارد...
مرا به خاطر رویا پردازیام مواخذه کند؟
تهیدستان را چه کسی ...
به خاطر پنج دقیقه رویا پرورانیِ... نشستن بر تخت پادشاهی ...
مواخذه میکند؟
کویر را چه کسی بازخواست میکند...
اگر ویارِ رود کوچکی شود؟
در سه حالت رویا شرعیست...
در حالت دیوانگی...
شاعرانگی...
و در حالت آشنایی با زنی شورانگیز...
و زیبا همچون تو...
و خوشبختانه...
مبتلایم به هر سه حالت....!
نزار_قبانی
من درباره ی تو به آنها نگفتهام...
اما تو را دیدهاند ...
که در چشمانم شنا می کنی...
من درباره ی تو به آنها نگفتهام...
اما تو را در کلماتم دیدهاند...
عطرِ عشق...
نمیتواند پنهان بماند...
نزار_قبانی
دموکراسی؟
آری...
حتماً...
اما، با زنی دیوانه چون من چه میکنی...
که پیاپی...
به دیکتاتوریِ عشقِ تو...
رای میدهد؟!
غادةالسمان
ابدیت لحظه عشق
مي گذارمَت روى چشمانم...
و اين شهر را با تو قدم مي زنم ...
مجبورشان مي كنم ...
تا براىِ دوست داشتنمان اسپند دود كنند!
كور شود چشمِ حسودان...
لال شود زبانِ بدخواهان...
علي_قاضي_نظام
با سرانگشت ...
همه ی نت های تنم را...
می نوازی ...
و من...
می رقصم و...
آواز می خوانم
به ردیف بوسه ها که می رسی...
روی ملودی عشق...
دلم کوک می شود...
کوکِ کوک...
سوسن_درفش
به جز زیبائی ات...
چیزهای زیادی هستند...
که باید انتقال بدهی...
وراثت را از لبخندت شروع کن...
از شکل لبهایت...
به وقت بستن زخمم...
حسن_آذری
از مادرم پرسیده بودم...
با گل هایی که خواهم چید...
چه کنم که هرگز خشک نشوند؟
گفته بود بکار...
در دامن محبوبت بکار...
از پدرم پرسیده بودم...
با زخم هایت چه کرده ای...
که ردی از آنها نیست؟
گفته بود بسته ام...
با روسری محبوبم بسته ام...
به برادرم گفتم چه میکنی...
که هرگز کسی گریه ات را ندیده است...
گفت به هر چیزی که تو را می گریاند...
نگو اندوه...
نام کوچکش را پیدا کن ...
و با نام کوچک صدایش بزن...
حالا محبوبی دارم...
با دامنهایی گلدارُ...
روسریهایی خیس...
و تمام اندوههای جهان...
مرا به نام کوچک می شناسند...
حسن_آذری
میانسالی ام فرا رسید!
روبه روی تلویزیون نشسته ام ...
با یک لیوان چای!
زنم حرفم را نمی فهمد!
من هم نمی فهمم او چه می گوید!
دارم خستگی یک عمر تلف شده را
روی دوش خود حس می کنم!!
دلم برای آن روزهایی ...
که حرف هایم را می فهمیدی ...
تنگ شده است!
معلوم نیست ...
تو گیر کدام زبان نفهمی افتاده ای!:)
محسن_دعاوی
آن قدر دوستت دارم ...
که یادم نمی آید از کجا شروع شد...
داستان ما نه شروع دارد و نه پایان ...
تو یکهو پایت را همان جایی گذاشتی ...
که باید می گذاشتی...
دیگر هم از من نپرس ...
تا کی دوستم داری...
مگر می شود جلوی راه اقیانوس ها را بست؟
مگر می شود جلوی خورشید
چیزی قرار داد ...
که دیگر نتابد...
برای دوست داشتن های من ...
هیچ پایانی وجود ندارد...
اگر تو نباشی ...
و حتی اگر تو نخواهی...
این نویسنده داستان خودش را می نویسد!
محسن_دعاوی
شمعدانی شده ام...
تا به ساقه ی نازک تنهایی ام ...
دست می بری...
بوی خوش دوستت دارم...
همه ی ایوان دلم را بر می دارد...
سوسن_درفش
رازی که میانِ ماست...
شعرهاییست..
که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد...
اما سرودیمشان...
کودکیست...
که نطفهاش بسته نشد...
اما به دنیا آمد...
حرفهاییست...
که همه از ما میدانند...
جز من و تو..
رازی که میانِ ماست...
قلبیست...
که از ابتدای عشق...
ایستاده تپید...
افشین_یداللهی
امان از دست این نامه ها...
امان از دست این نامه های عاشقانه...
امان از دستِ این ...
نامه های عاشقانه ی پُربوسه...
که دل هر نامه رسانِ تنهایی را می بَرَد !
امان از دستِ عشق...
امان از دستِ تو...
که به دستم نمی رسی !
و عین خیالت هم نیست !
سوسن_درفش
گاه بیان احساسات دشوار است...
ولی می خواهم بدانی...
که تا چه حد دوستت دارم...
صبح هنگام که چشم می گشایم...
و تو را در کنار خود می بینم...
از با تو بودن...
شادمان می شوم...
به تو احترام می گذارم...
تو را تحسین می کنم...
با تمام وجود دوستت دارم...
هر روز صبح...
که چشم می گشایم...
و تو را در کنار خود می بینم...
می دانم هر چه پیش آید...
اهمیتی ندارد...
آن روز، روز خوبی خواهد بود...
سوزان_پولیس_شوتز
یک نفر بیاید که ...
زبان دل بفهمد؛
کنار دلم بنشیند و ...
نبودنت را توجیه کند،
بیاید و توجیه کند اشک هایی را ...
که فقط به بهانه ی نوازش دست های تو...
با شوق تمام،میریزند؛
وگرنه این دیوانه ای که ...
من می بینم؛
تا خود شصت سالگی ام...
هر روز صبح
سراغت را می گیرد
و هر شب بهانه ی مهرت را...
محمد_ارجمند
باید بنویسی جانم...
باید هر لحظه به زبان بیاوری؛
"دوستت دارم" را...
بنویسی و بچسبانی روی تمامِ وسایلِ خانه...
که چشم باز کنم و بخوانم...
آنقدر محکم به زبان بیاوَر...
که از کفِ زمین ...
جمع کنیم بازارِ تمام خواستن های دست دوم را
که خالی کنیم هوا را ...
از عطرِ دوست داشتن های چند روزه!
باید آنقدر پر سر و صدا باشی ...
که تمامِ شهر بشنوند ...
و به تماشا بنشینند برای دیدنِ حال خوبمان...
بنویس...
و امضا کن...
تا ثابت کنم که "تو"...
تعبیرِ خوبِ تمام خواب های بی قراری!
محمد_ارجمند
آدم های زیادی را می شود دوست داشت.
می شود حسِ خوبِ دوست داشتن را...
با آن ها تجربه کرد...
حسِ خوبِ دلبستن...
آرامش و تعلُق....
این هنرِ آدم هاست ...
که می توان دوستشان داشت....
می توان به آنها اعتماد کرد....
این هنرِ آدم هاست ...
که می توانند به روحِ دوستانشان رسوخ کنند،
در قلبشان جا خوش کنند،
در خاطرشان نقطه ی روشن باشند،
این هنرِ آدم هاست که در زندگی ات می آیند،
این هنرِ آدم هاست که در زندگی ات می مانند،
این هنرِ آدم هاست ...
که در زندگی ات حسِ خوبِ سر زندگی اند؛
و در این گیر و دار که آدم بودن هنر می خواهد
تو...
چقدر...
هنرمندی ...
میثم_اسفندیار
نمیتوانم به تو بگویم:
"دوستت دارم"
اما میتوانم وقتی به خواب رفتهای
در سکوت
با لبهایم روی پیشانیات بنویسمش
تا انگشتان رویاهایت آن را بردارند...
غادة_السمان
محبوبِ من !
مثل شادی نباش ...
که میگذرد ...
و پنهان میشود ...
مثل غم باش و با من بمان ...
غادة_السمان
بازنگرد...
که عشقِ من ...
نیمکتی در تفرجگاهی عمومی نیست...
که هر بار بخواهی آن را ترک کنی...
و هر زمان که بخواهی به آن بازگردی !
عذرخواهی مکن ...
گلولهیِ شلیک شده باز نمیگردد....!
غادة_السمان
عالیجناب ِ شعرهای بی وزن و قافیه...
چشم انتظاری بد دردی ست ......
ای کاش عاشقانه هایم ...
از همان راهی که آمده اند...
بروند برای همیشه....
دل ِ ترانه ها برای بی تابی ِسیگار ...
و شب و پنجره ...
کنار آغوشت تنگ شده ....
حرفی بزن...
بوسه ای خیال کن ...
شاید لبالب برایت مُردم...
آزاده_کج_کلاه