فراموش نخواهی شد

تو از خیال آدم‌هایی که دوستت دارند فراموش نخواهی شد، حتی اگر سال‌ها دیداری نباشد...
و از یاد کسانی که هر روز خودت را به آن‌ها یادآوری میکنی خواهی رفت،

آن‌هایی که دوستت ندارند و دلیل حضورشان، ماندن و بودن توست...
آن‌هایی که باید خودت را به یادشان بیاوری، زمان کمی نباشی به فراموشی می‌سپارنت...
برای آنکه از تو یادی باشد، نیاز به حضورت نیست کافیست که دوستت داشته باشند.

#فرزانه_صدهزاری

تنها

آدم‌ها تنها که می‌شوند، فرصتِ بیشتری دارند که فکر کنند

که ببینند چه کسی دوستشان دارد

چه کسی هوایشان را دارد و چه کسی عینِ خیالش نیست

آدم ها تنها که می‌شوند، تویِ لاکِ خودشان فرو می‌روند

واقع بین می‌شوند، زیاد می‌فهمند

محتاط تر عمل می‌کنند و تصمیماتِ مهمی می‌گیرند

نرگس صرافیان طوفان

اردیبهشت

بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد …
تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم …
التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست …
یک احساسِ متفاوت …
یک بیقراریِ ناب … !

انگار قرار است اتفاقاتِ خوبی بیُفتَد …
بادهایِ بهار ، پشتِ شیشه می رقصند ،
گل های باغچه ، بذرِ امید به دلم پاشیده اند ،
انگار زمین و زمان ، مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده …

اردیبهشت است …
بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد ..

حالِ خوبی دارم …
قابلِ شرح نیست …
دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خواهد ،

یک هندزفری … ،
یک موزیکِ عاشقانه ی قرنِ بیستم …
و کمی هم لبخند ،
همین برایِ شادی ام کافیست … !

آری …
“بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند ، بعضی می رقصند که فراموش کنند … “

و فراموشی ؛ لازمه ی این روزهاست …
اردیبهشت ؛ عجب ماهِ خوبیست !
آدم هوَس میکند عاشق باشد … !

#نرگس_صرافیان_طوفان

هم فرکانس

انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..
حتی از فاصله های دور…
از انتهای افق‌های دور و نزدیک.. انگار. جایی نوشته بود که اینها باید  در یک مدار باشند.. یک روزی .. یک جایی است  که باید با هم ، برخورد کنند… آنوقت…
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق..
اصلا میشوند هم شکل… مهرشان آکنده از همه ….
حرفهایشان میشود آرامش…
خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان.. نباشند دلتنگشان میشوی..
هی همدیگر را مرور می کنند..
از هم خاطره می سازند….
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند.. و یادمان  باشد..
حضور هیچکس اتفاقی نیست.

زیبا ببینیم

هیچ اندیشه‌ ای زشت نیست ؛
اندیشه‌ ای که اجبار شود زشت می‌ شود
هیچ فردی زشت نیست ؛
فردی که زیبا نیندیشد زشت می‌ شود
انسان‌ ها همه با محبت‌ اند ؛
انسانی که اراده‌ اش را تحمیل می‌ کند ، ظالم است
انسان‌ ها همه عاشقند ؛
انسانی که نیاموخته عشق بورزد ، بی‌تفاوت است
انسان‌ ها همه شادند ؛
انسانی که نیاموخته شادی را لمس کند ، افسرده و غمگین است
“” از امروز زیبا ببینیم “”

دنیا

♥️🎵
دنیا جایِ بدی نبود،ما بد اقبال بودیم..!
در بدترین نقطه از جهان
و بدترین برهه از زمان؛متولد شدیم ...
ما تاوانِ گناهی را پس دادیم ؛
که در آن هیچ نقشی نداشتیم ...
ما فقط آمده بودیم بِکِشیم؛ما برایِ بُردن نیامده بودیم!
دیگران لذتش را بردند؛
و ما عذابش را کشیدیم ...
تا زبان به شکایت باز کردیم ؛
ما را از جهنم ترساندند ...
واقعا نمی فهمم ؛
بالاتر از اینهمه سیاهی
مگر رنگِ دیگری هم هست ؟!
.
.

📝نرگس صرافیان

آزادی

همانطور که مایل نیستم بنده‌ی کسی باشم . . .
حاضر نیستم آقای کسی باشم !
کسانی که مخالف آزادی دیگرانند . . .
خود لیاقت آزادی را ندارند . . .

 

آبراهام لینکلن

 

ترسم این است. . . .

من نشستم بروی . . .
مِی بخری . . .
برگردی . . .
ترسم این است. . . .
مسلمان شده باشی جایی . . . !

 

مهدی_فرجی 

سنگ


گفتند چرا سنگ ...
گفتیم مگر در آن صبح غریب...
اولین نقش‌ها و کلمات را ...
اجداد بیابان گردمان...
بر سنگ نتراشیدند...
مگر کافی نیست که نانمان هنوز ..
از زیر سنگ بیرون می‌آید..
و ناممان شتابان می‌رود...
که بر سنگ نوشته شود...
سنگمان را ...
کسی به سینه نزد...
و سرمان تا به سنگ نخورد.. 
آدم نشدیم...


عباس_صفاری

 

دو راه

نهایتا دل...
به جایی می‌رسد...
که دو راه بیشتر ندارد...
یا باید خون شود...
یا سنگ...
و او طی سی‌ سال آزگار...
صدای سنگ‌ شدن دلش را...
در خواب و بیداری شنیده بود...


عباس_صفاری

 

آغوشِ اعصابم

كليد را...
در جمجمه‌ام بچرخان وُ داخل شو...
به آغوشِ اعصابم بيا...
در تاريكىِ سرم بنشين...
اتاق را بگرد!
و هرچه را ...
كه سال هاست پنهان كرده ‌ام، ...
از دهانم بيرون بريز...

 

گروس_عبدالملکیان

 

بازیِ زندگی

بازیِ زندگی...
بازیِ بومرنگ‌هاست؛
پندار و کردار و گفتار انسان...
دیر یا زود ...
با دقتی حیرت‌انگیز...
به خود او باز می‌گردد ...

 

فلورانس_اسکاول_شین 
 

 

چشمهایم

من حرف دلم را ...
به زبان كه نه...
مي ريزم داخل چشمهايم...
با پلك زدنم...
تمام خواستنم را بخوان!

 

علي_قاضي_نظام

 

دیوانه ها...

دیوانه ها...
با خودشان حرف نمی‌زنند...
آن‌ها فقط تمام روز را..
به کسی که نیست...
بلند بلند فکر می‌کنند!

 

علیرضا_اسفندیاری

 

تعهد

عاشقِ کبوتر بود !
می گفت ...
پرنده‌ای "وفادار"تر از آن نیست ...
رهایش که می کنی هرجا برود...
خیالت راحت است که برمی‌گردد ...
فقط دو روز حواسش پرت شد...
فقط دو روز فراموششان کرد...
همه‌شان رفتند ...
همه‌شان گم شدند !
او دانه می‌ریخت اما دیر بود ...
هیچ کدامشان برنگشتند !
مشکل اینجاست...
ما یادمان رفته ...
هیچ تعهدی یک‌طرفه نیست !
وفادار ترین کبوتر هم، برایِ ماندنش؛
دانه می‌خواهد ...
"توجه" می‌خواهد...
"عشق" می‌خواهد ...
هیچ کبوتری ، ناچار به ماندن نیست ...
هیچ کبوتری !

 

نرگس_صرافیان_طوفان

 

نشد كه نشد...

راستش رو بخوايد...
،ما دهه شصتي ها ...
به شما دهه هفتادي ها ...
حسوديمون ميشه ...
اما غرورمون اجازه نمي ده بازگو كنيم...
به اين دايره ي بزرگ روابطتون...
 حسوديمون ميشه...
به اينكه انقدر راحت ...
احساستون رو بروز ميديد،...
حسوديمون ميشه...
به اينكه راحت سفر مجردي ميريد...
به اينكه با بوي سيگارتون ...
خيلي كاري ندارن...
به اينكه هر موقع از شب عشقتون كشيد.
 برمي گرديد خونه...
به اينكه بلافاصله بعد از كنكور،...
ماشين از خانواده هديه مي گيريد...
به اينكه جشن تولداتون ...
با عروسي هاي قديم فرقي نمي كنه...
ما به همه ي اينا حسودي مي كنيم ...
اما لعنت به غرورمون...
ما براي داشتنِ تمامِ اينها ...
جون كَنديم اما نشد كه نشد...

 

علی_قاضی_نظام 

 

باور نکن!

اگر نیستم...
مطمئن باش که هنوز بی قرارت نشده ام....
من اگر دلم برای تو تنگ شود،...
 می آیم و حتی برای ده دقیقه کنارت می نشینم
به انداره ی یک سلام کنارت مکث می کنم، ...
به قدر یک استکان چای وقتت را می گیرم ..
و مجبورت می کنم ....
تا تو هم دلت برایم تنگ شود! 
من اگر دلم برایت تنگ شود ...
به "قلب صورتی" و "میس یو" و "دل تنگتم رفیق" قناعت نمی کنم....
می آیم، خیره می شوم در چشم هایت ...
و آنقدر شیرین زبانی می کنم ...
تا بفهمی بودنم با نبودنم فرق دارد....
 بفهمی من با تصویرم در تانگو و اسکایپ، با جملات عاشقانه ام در وایبر و فیس بوک ...
و تلگرام و اینستاگرام.....
با ابراز عشق از راه دور تفاوت دارم....
اگر برایت نوشتم "دلم برایت تنگ شده" باور نکن! مثل من که هیچ وقت باور نکردم....

 

نیلوفر_لاری_پور 

 

مادرم ..

مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودى که بهار...
از همین پنجره مى آمد ...
و مهمان دل ما مى شد... 
با وجودى که همین پنجره بود...
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مى داد.
مادرم پنجره را دوست نداشت....
مادرم می ترسید...
که لحاف...
نیمه شب از روی...
خواهر کوچک من پس برود...
یا که وقتی باران می بارد...
گوشه ی قالی ما تر بشود...
هر زمستان سرما...
روی پیشانی مادر ...
خطی ازغم می کاشت و 
پنجره شیشه نداشت ...

 

نیلوفر_لاری_پور

 

راند آخر...

مشت می‌زنی...
مشت می‌خوری...
مشت می‌زنی...
مشت می‌خوری...
خودت را گیر انداخته‌ای ...
گوشه ی رینگ...
و راند آخر...
هیچ‌وقت تمام نمی‌شود...
می‌خندی...
می‌خندی...
قلقلکت می‌دهد مرگ!
شبیه خارپشتی ...
که وارونه لای سنگ‌ها گیر کرده...
و روباه‌ها...
شکمش را لیس می‌زنند...

 

حامد_ابراهیم‌پور 

 

اندوه

بارها دلم خواسته است...
بروم به قهوه خانه روستایی دور...
خیره شوم به جماعت
و ناگهان بپرسم از آنها
برادران
قبل از کشت تنباکو...
پیش از کشف توتون...
پدرانمان چه می کردند
با اندوه هایشان!

 

حسن_آذری

 

همان آغاز

جز این درخت...
چیزی نمی گویم ...
وجز این پرنده
چیزی نمی خواهم...
راحتم بگذارید.
بی کتاب و کلمه
به کوهستان برمی گردم
به همان آغاز
که فقط گندم بود و
آدم بود


محمدرضا_عبدالملکیان

 

کثیف ترین دروغ دنیا

اگر آدم را دوست ندارید ...
لااقل دروغ نگویید!
اصلا مگر مجبورتان کرده اند که
بگویید "دوستت دارم" ؟!
اگر واقعا حسی ندارید ...
اگر واقعا با او خوشحال نیستید
چرا دروغ می گویید؟!
به نظر من دروغ ها درجه بندی دارند...
و این که به دروغ به کسی بگویی دوستت دارم...
کثیف ترین دروغ دنیاست  !

 

محسن_دعاوی

شهر تعطیل است ...

شهر تعطیل است ...
صرافی ها بیخود بازند ...
دولت تدبیر دست و پا می زند....
دماغش گنده تر نشود ...
شده ایم مردان آنجلس...
هرشب که می خوابیم ...
قیمت ها بیدارند ...
مردم کُمیت زندگیشان لنگ میزند ...
دلهامان از همه چیز و همه جا گرفته ...
افسردگی بیداد می کند ...
داروهامان درمان که نمی کنندهیچ....
درد را بیشتر میکنند ...
از فرط جیبهای خالیمان ...
دندانهایمان همه سالمند ...
آب و برق را ...
به موقع پرداخت می کنیم ...
و این روزها ...
بیشتر از همیشه باید سرپا بایستیم...
مدرک مهندسی مان را ...
گذاشته ایم در کوزه ...
و آب خنک می نوشیم ...
ملالی نیست جز درد عشق ...
این روزها تو و من معجزه ایم ...
در این هیاهوی ایران...
معجزه یعنی ...
دوست داشتن یک نفر ...
تعهد به یک نفر ...
نگاه به یک نفر ...
خوشی با یک نفر ...
گور پدر سیاست ...
تو تمام منی ...
مراقب من باش فلانی جان ...

 

محمد_امجد
 

سكوت

آدمی كه از يه جايی ...
به بعد فقط سكوت مي كنه...
تبديل به يه آدم آروم نشده...
فقط خسته شده از جنگيدن!
اونجايی كه منتظر جنگيدنش بودی...
 ولی ديدی فقط يه لبخند بهت زد...
بدون روز رفتنش نزديكه!
بعضی از آدما وقتی باهات می جنگن...
 يعنی براشون مهمی ...
و وقتی هم ديگه نسبت بهت بی تفاوت ميشن...
يعنی دارن زندگی كردن بدون تو رو
به خودشون ياد ميدن!
از هر جنگی نترس...
بعضی از سكوتا...
از جنگ هم ترسناک ترن!

 

نیلوفر_رضایی 

قبیله‌ی آدم خواران

سرگرم تماشای خرده‌ریزه‌های سر راه شدیم...
به مقصد نرسیدیم...
قطار رفته است...
اکنون باید...
پی قاطری بگردیم...
سر راهمان زیبا بود...
مقصد چیزی نداشت...
اما آنچه را که نشان کرده بودند آنجا بود.
ای زندگی...
اگر این بار آتشی روشن شد...
حکماً برای گرم کردن دست‌های ما نیست...
در قبیله‌ی آدم خواران مانده‌ایم...

 

شمس_لنگرودی
 

عشق کاغذی

پرندگان همه خیس اند...
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می دانم!
 

خسرو_گلسرخی

باران که بیاید

بگذار هرچه نمی‌خواهند ...
بگوییم ....
بگذار هرچه نمی‌خواهیم...
بگویند...
باران ڪه بیاید...
از دست چترها 
ڪاری برنمی‌آید
ما اتفاقی هستیم 
ڪه افتاده‌ایم.....!!

 

نصرت_رحمانی 

«یه آدم خالی»

بین خودمون بمونه...
ولی هرکی... 
هرجا دلشو جا گذاشته باشه...
آخر آخرش برمیگرده همون‌جا...
هیچ چی هم نمیتونه جلوشو بگیره...
 حتی اگه دلشو پیش تنهایی جا گذاشته باشه...  
وای از اون روز...
 وای اگه یه آدم دلشو 
پیش تنهایی جا گذاشته باشه، 
چه برگشتن دردناکی داره... 
سرانجام تلخ و تاریک یه آدم 
که تنش خالی مونده...
«یه آدم خالی» .... !

 

علی_سید_صالحی

رسیدن

رسیدن، فعلِ تلخی ست...
اما آمدن شیرین است...
رسیدن را اغلب با آمدن اشتباه می گیرند. 
آمدن خوب است...
مثل میهمانی که سال ها منتظرش بودی...
مثل مادرت...
وقتی در یک دستش نانِ گرم و آتشی گرفته 
و با دستِ دیگرش ...
به سختی کلید را می چرخانَد ...
و به خانه می آید...
یا مثلِ بهار...
تابستان... 
پاییز ...
و زمستان که همگی می‌آیند...
 از همه اینها بگذریم...
اصلا باران، مهم‌ترین دلیل است ...
که با آمدنش...
فعلِ آمدن را شیرین کرده، یا برف.
اما رسیدن اینگونه نیست....
یعنی بگیر-نگیر دارد...
بعضی وقتها خوب است...
بعضی وقتها هم نه...
یکی به محبوبش می رسد ...
و یکی نه... 
یکی به قطار می رسد و یکی نه؛ 
یکی به خوشبختی...
یکی به آرزوهایش... 
یکی سرِ بِزَنگاه...
یکی زود...
یکی هم که شبیهِ من...
نمی رسد که نمی رسد که نمی رسد...

 

میثم_اسفندیار
 

عشق

اصلاً مهم نيست...
تو چند ساله باشی
من همسن و سال تو هستم
مهم نيست
خانه‌ات کجا باشد
برای يافتنت کافی است...
چشم‌هايم را ببندم
خلاصه بگويم...
حالا هر قفلی که می‌خواهد
به درگاه خانه‌ات باشد
عشق پيچکی است...
که ديوار نمی‌شناسد
 

گروس_عبدالملکیان