باد باش ...

چه کسی باد را در بند کرده است؟
 هیچ‌کس! 
پرنده اگر باشی ...
باز پایبند دانه‌ای ...
یا فریفته ی دامی،...
کشته به تیر کمانداری ...
یا لقمه ای در دهان جگر خواری....
 باد باش ...
و پرنده مباش! 
پرنده باش ...
و آدمی مباش...

 

بهرام_بیضایی
 

 

راند آخر...

مشت می‌زنی...
مشت می‌خوری...
مشت می‌زنی...
مشت می‌خوری...
خودت را گیر انداخته‌ای ...
گوشه ی رینگ...
و راند آخر...
هیچ‌وقت تمام نمی‌شود...
می‌خندی...
می‌خندی...
قلقلکت می‌دهد مرگ!
شبیه خارپشتی ...
که وارونه لای سنگ‌ها گیر کرده...
و روباه‌ها...
شکمش را لیس می‌زنند...

 

حامد_ابراهیم‌پور 

 

تصمیم دیگر

فرصتی نمانده است...
بیا همدیگر را بغل کنیم...
فردا یا من تو را می‎کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست...
همین چند سطر...
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان...
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می‎دود در دشت‎های دور
آن قدر که عصاها...
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان...
دوباره بر زمین...
زمین...
نه!
به عقب‎تر برگرد
بگذار خدا...
دوباره دست‎هایش را بشوید
در آینه بنگرد...
شاید
تصمیم دیگری گرفت ...

 

گروس_عبدالملکیان

آدم‌ها

 

آدم‌ها به کفش‌ها بی‌شباهت نیستند !

کفشی که همیشه پایت را می‌زند ...
آدمی که همیشه آزارت می‌دهد ...

هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را ،
تحمل کردی تا با او هم‌قدم باشی ...!

 

فروغ_فرخزاد

 

 

در کوچه‌های خاکی معصومیت
از سال‌های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسهٔ مسلول
از لحظه‌ای که بچه‌ها توانستند
بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند.

من از میان ریشه‌های گیاهان گوشتخوار می‌آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه‌ایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند.

 

فروغ_فرخزاد

 

زندگی

 

هر چه داری به پای زندگی بریز
تا مرگ
نتواند چیزی با خود ببرد ....

 

جیم هریسون

 

شبتون_زیبا