پرنده ام

من از شش جهت ...
خودم هستم  
اما ..
از سمتی كه صدايم می زنی پرنده ام...

 

حسن_آذری

 

یا تو...

بغل کن مرا...
چنان تنگ که ...
هیچکس نفهمد
زخم روی تن من بود....
یا تو...

 

حسن_آذری‌

 

اندوه

بارها دلم خواسته است...
بروم به قهوه خانه روستایی دور...
خیره شوم به جماعت
و ناگهان بپرسم از آنها
برادران
قبل از کشت تنباکو...
پیش از کشف توتون...
پدرانمان چه می کردند
با اندوه هایشان!

 

حسن_آذری

 

برای دیدن تو...

برای دیدن تو...
اگر رودخانه بودم، برمی‌‌گشتم...
اگر کوه بودم، می‌‌دویدم...
اگر باد بودم، می‌‌ایستادم...
اما انسانم
و بارها برای دیدنت...
برگشته، دویده، ایستاده‌ام

 

حسن_آذری 

 

وراثت


به جز زیبائی ات...
چیزهای زیادی هستند...
که باید انتقال بدهی...
وراثت را از لبخندت شروع کن...
از شکل لب‌هایت...
به وقت بستن زخمم...

 

حسن_آذری

 

محبوبی دارم...

از مادرم پرسیده بودم...
با گل هایی که خواهم چید...
چه کنم که هرگز خشک نشوند؟
گفته بود بکار...
در دامن محبوبت بکار...
از پدرم پرسیده بودم...
با زخم هایت چه کرده ای...
که ردی از آن‌ها نیست؟
گفته بود بسته ام...
با روسری محبوبم بسته ام...
به برادرم گفتم چه می‌کنی...
که هرگز کسی گریه ات را ندیده است...
گفت به هر چیزی که تو را می گریاند...
نگو اندوه...
نام کوچکش را پیدا کن ...
و با نام کوچک صدایش بزن...
حالا محبوبی دارم...
با دامن‌هایی گل‌دارُ...
روسری‌هایی خیس...
و تمام اندوه‌های جهان...
مرا به نام کوچک می شناسند...

 

حسن_آذری