+دوسِت دارم...

_داره بارون میاد...
+میخوای برسونمت!؟
_ماشین داری؟
+نه
_چتر داری؟
+نه
_پس چی داری؟
+دوسِت دارم...

 

دیالوگ

 

میشه ؟!

...من شما رو جایی ندیدم؟
... نه
... میشه ازین به بعد همه جا ببینمت؟

 

گریه

گفت :  آدما دو جور گریه دارن؛
وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن.
گفتم : خب مگه اینا فرقی هم دارن؟
گفت : آره؛ دومی دیگه اشک نداره...

 

بابک_زمانی

ماشین زمان

_گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی
باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟
دستامو دور لیوان چای 
سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، 
_گفتم : هیچکدوم
_گفت : د بگو دیگه؟ یکیشونه انتخاب کن!
گفتم : اگه ماشین زمان داشتم، 
نه میرفتم گذشته نه می رفتم آینده.
گفت : پس چیکار می کردی دیوونه؟
گفتم : زمان رو همین جا متوقف میکردم وُ
تا ابد به بهونه ی سرد شدن این فنجون چای
همین جا پیش تو می موندم....

 

بابک_زمانی 

فریبا

_گفت : چته جوون؟ توو خودتی!
_هیچی نگفتم...
_گفت : با شمام، خیلی توو فکریا!...
از سر میدون که سوارت کردم ...
هی زل زدی به گوشیت ...
و غمبَرَک گرفتی..
_هیچی نگفتم
_گفت : از دستش دادی؟...
 بالاخره گذاشت رفت؟
_هیچی نگفتم
_گفت : آره، حتما گذاشته رفته، ...
همه شون میرن، همه شون،...
 اصن میان که برن ...
_هیچی نگفتم
_گفت : درسته دور و زمونه ی ما ...
از این گوشیا نبود که...
 هی عکسشو نگا کنی ...
هی زخمت دلت تازه شه...
، اما ما هم کلی پیغموم...
و پسغوم .می دادیم به هم ...
_هیچی نگفتم
یه نگاه آرومی بهم انداخت وُ...
_دوباره گفت : بعدش یهو میدیدیم..
 توو کوچه مون عروسی شده...
 و یار رفته که رفته...
ما می موندیم و گریه و ...
ناله و اشک و زاری و ...
شبای بی انتها...
آخرشم هیچی به هیچی
_هیچی نگفتم : 
_گفت : اما مرد باش، ...
هرچی باشه چارتا پیرهن ...
بیشتر از شما جوونا پاره کردیم،...
 بالاخره فراموشش می کنی،...
 بهت قول میدم، ...
جوری که ...
حتی اصلا اسمشم یادت نیاد...
_گفتم : آقا دستت درد نکنه،...
 سر چار راه پیاده می شم...
کرایه رو که دادم بهش...
دیدم رو مچ دستش...
 با خالکوبی نوشته : «فریبا»

 

بابک_زمانی 

انسولین

 

گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟
گفت : نه!
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!
گفت : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد، حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.
الان منم اونطوری ام...!

 

حمید_جدیدی

 

_گفتم : بودنت خیلی اذیتم میکنه
_گفت : چرا؟ مگه کار بدی کردم؟
_گفتم : نه، اتفاقا تو تنها کسی هستی که هیچ خطایی ازت سر نزده هیچوقت
_گفت : پس چته؟
_گفتم : آخه خوبیِ تو، بدیِ بعضیا رو یادم میاره ...

 

👤 بابک_زمانی