ماشین زمان

_گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی
باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟
دستامو دور لیوان چای 
سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، 
_گفتم : هیچکدوم
_گفت : د بگو دیگه؟ یکیشونه انتخاب کن!
گفتم : اگه ماشین زمان داشتم، 
نه میرفتم گذشته نه می رفتم آینده.
گفت : پس چیکار می کردی دیوونه؟
گفتم : زمان رو همین جا متوقف میکردم وُ
تا ابد به بهونه ی سرد شدن این فنجون چای
همین جا پیش تو می موندم....

 

بابک_زمانی 

عشق

 

جونم واست بگه...
عشق کلاه شاپو نیست...
که ی روز مُد بشه 
و ی روز دیگه بیفته از مُد...
نَقل عاشقی...
نَقل دیروز و امروز نیست که...
نَقل ی عُمره...
قبل حضرت آدم...
تا قِیوم قیامت...
راستشو بخوای...
من میگم...
دلی که با عشق زخمی نشه..
دل نیست !
ی مشت رگ و پِیِ...
خشت و گلِ...
به هیچ دردی نمی خوره !
و اما عشق...
تا دلت بخواد...
شیرینه !
هم خودش...
هم دلتنگی هاش...
شیرینه !
قنده !
عسله !
حلواست !
تا نچشی نمی فهمی 
چی می گم !
به قول جَد پدری م...
که نور به قبرش بباره !
حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی !

 

سوسن_درفش 

 

تو ..

 

اینکه 
شمعدانی را جانم صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه فکر می‌کنم که گلها را تو به دنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس 
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن 
زیبایی‌شان به تو رفته 
تنهایی‌شان به من ...!

 

حمید_جدیدی