دیوانگی
پنهانت مى كنم پشتِ پرده ها...
زيرِ پوست...
در كلمه...
در دهان...
پديدار مى شوى در نديدارها...
دست بر دهانت مى گذارم..
و پنهانت مى كنم در مرگ..
تابوت را مى بندم...
و تاريكىِ تو را از تاريكىِ جهان جدا مى كنم....
خودم را مى زنم به آن راه...
كه تو نيستى...
بلند مى شوم...
خودم را مى زنم به بيدارى...
به خواب...
كه سخت است...
نبضت مدام بگويد...
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
خودم را مى زنم به خيابان هاى...
شب هاى...
سيگارهاى...
هاى هاىِ منى كه از خلا پُر بود...
همينطور براى خودم مى خندم...
همينطور براى خودش اشك مى آيد...
همينطورهاست كه ديوانگى...
پيراهنِ كلمه اش را پاره مى كند...
و گورت را مى كند...
مى كند...
مى كند...
مى كند..
آب بيرون مى زند
گروس_عبدالملکیان
+ نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۸ ساعت 21:4 توسط ܔܜܔ💙 رهــــا 💙ܔܜܔ
|