اماده رفتن

 

پاییز آماده رفتن شده
تیک تاک رفتنش
را می شنونم
و زمزمه بر روی لبش
که زمستان خوبی در راه است
اما
اگر ...
تو با اولین برفش بیایی...

 

مژگان_بوربور

 

مهمان

 

مهمان روزهای آخر است...
همان پاییزی که بودنش چنگی به دل نزد...
پادشاه زیبایی ها بود و هزاران بهانه داشت برای قرارهای عاشقانه مان...
میتوانست برگ ریزان خیابان هایش
بهانه ی قدم زدن هایمان باشد...
و باران های بی هنگامش بهانه ی زیر
یک چتر ماندن...
میتوانست سرمایش بهانه ی در آغوش
کشیدنمان باشد
و عصرهای دلگیرش بهانه ی دو قهوه و حرف های ناتمام...
اما آنقدر سرد بر روزهایمان تابید...
آنقدر بی رحمانه نبودن ها را به رخ تنهاییمان کشید...
که حالا در آخرین روزهای بودنش
هزاران آدم
با هزاران "امید جامانده در پاییز"
چشمهایشان را روی تمام درهای آمدن
و برای همیشه ماندن میبندند...

 

پگاه_دهقان

 

انتظار

 

من از انتظار تو
تمام پاییز را قدم زده‌ام
تو به دنبال کدام بهاری
که این‌قدر بی پروا
از پاییز عاشقانه‌ی من
عبور کرده‌ای
آن هم بدون هیچ رد پایی...

 

علیرضا_اسفندیاری

 

کاش ..

من چقدر دلم خوش بود!
فکر می کردم ...
پاییز که برسد، خودت را ...
می رسانی …
فکر می کردم می دانی...
آدم هر چقدر هم که قوی باشد ...
این غروب های دلگیر را 
نمی تواند تنهایی سر کند.
فکر می کردم می دانی ...
این زود شب شدن ها… 
این ابرهای تیره در آسمان ...
و باران های گاه و بی گاه…
دمار از روزگارِ آدمِ تنها در می آورد.
فکر می کردم می دانی آدم...
دلش وقت پاییز ...
آن قدر کوچک می شود ....
که جا برای دلتنگی ندارد 
اگر دستی نداشته باشد ...
برای گرفتن ...
و گوشی برای شنیدن …
غصه بیچاره اش می کند!
فکر می کردم می دانی اما …
کاش می دانستی …
کاش خودت را می رساندی …

 

فرشته_رضایی