مرا ببخش

وضعیت خوبی ندارم ...
مرا ببخش! 
دستم از اشیا رَد می‌شود ...
رَد می‌شود از تلفن ...
فراموشت نکرده‌ام 
فقط کمی... 
کمی، 
مُرده‌‌ام! 
 
رسول_یونان
 

فقط من

فقط تاریکی می‌داند...
ماه چقدر روشن است...
فقط خاک می‌داند...
دست‌های آب، چقدر مهربانند...
معنی دقیق نان را...
فقط آدم گرسنه می‌داند..
و فقط من می‌دانم...
تو چقدر زیبایی...


رسول_یونان 

 

خانه ی ما

خانه ی ما ...
در ته کوچه ای بن بست واقع شده...
که قسمتی از آن از خواب ها می گذرد...
هر کسی را دنبال کنند...
از این جا سر در می آورد...
خانه ی ما آخرین خانه قدیمی دنیاست
و هر کس و ناکس...
کوبه ی خانه مان را به صدا در می آورد...
غیر از خوشبختی و شانس...

 

رسول_یونان

 

 

سرما
مثل شیری دریایی
سیاه و سفید
می لغزد بر
یخ های خیابان !
ما در کافه ها
ناامید نشسته ایم
تو می آیی !
و در دهانِ زمستان
خوشهِ انگور می گذاری ....

 

رسول_یونان

 

پشت سر

 

راه که می روم...
مدام بر می گردم...
پشت سرم را نگاه می کنم...
مدام...!
دیوانه نیستم...
محبوبم را در پشت سر گم کرده ام!

 

رسول_یونان

 

قطاری مهربان

 

بچه که بودم...
تو برای من...
بادکنک بودی...
و بعد...
گل سرخی زیبا...
در گلدان خانه...
سرانجام تو کلمه...
ومن شاعر شدم...
می دانم...
فردا...
تو قطاری مهربان خواهی شد...
و مرا از اینجا خواهی برد...

 

رسول_یونان

 

در رویا..‌.

 

در آوازها
به سویت می آمدم...
و باد....بالم بود...
اما تو دور بودی ؛ دور ...
همچون کوهی در رویا..‌.

 

رسول_یونان

 

خاطره ها

 

نمى توانم فراموشت كنم

گرامافونى
در اعماق خاطره ها
روشن مانده است...!

 

رسول_یونان