دلتنگی...

خانم چینی در آسانسور گفت: دستت...
نگاه کردم و دیدم در دستم خون جاری‌ست...
ولی حواسم نبود...
بعد رفتم چسب زخم بخرم ....
چسب زخم خریدم و به مغازه‌دار پول دادم 
و یادم رفت بقیه‌ی پول را بگیرم...
حواسم نبود...
بعد دیدم یادم رفته خون را با دستمال تمیز کنم ...
لباسم خونی شده و خون‌های روی 
دست خشک شده‌اند...
حواسم نبود....
رفتم دوباره سوار آسانسور شدم...
صبر کردم و دیدم نمی‌رسم...
نگاه کردم و دیدم 
یادم رفته دکمه را بزنم...حواسم نبود.... 
حواسم نیست...
مدام حواسم نیست..
حواسم به حواسم نیست..
حواسم  هم حواسش به من نیست....
دلم می‌خواهد همه چیز را رها کنم ...
و بدوم دنبال حواسم ...
و پیدایش کنم و ببینم مدام بی خبر کجا می‌رود...
بعد در آغوشش بگیرم و ...
زار زار از سر دلتنگی گریه کنیم ...

 

کیومرث_مرزبان

 

دلتنگی

برای چندمین بار ...
دکمه‌ی کتری برقی را زدم ...
آب جوش آمد 
یادم رفت بروم بریزم 
آب سرد شد و دوباره دکمه را زدم...
آب جوش را ریختم 
در کابینت را باز کردم که چای وردارم 
چای‌ام تمام شده‌ بود
یادم رفته بود...
رفتم ایمیل‌هایم را چک کردم 
یک نفر از دستم شاکی بود 
باید ایمیلی می‌فرستادم و یادم رفته بود....
شیرِ آب را باز کردم که دستی به سر و روی ظرف‌ها بکشم
یاد قبض آب خانه‌ام افتادم
چند روز است که می‌خواهم بروم پولش را بدهم 
یادم می‌رود...
روزهای سه شنبه ...
ناهار ساندویچ با سریال شهرزاد می‌خورم 
دم ناهار دوستی پیغام فرستاد ....
که داری برنامه‌ات را اجرا می‌کنی؟!
به خودم آمدم و دیدم امروز سه شنبه‌ است ...
و یادم رفته‌است...
همه‌اش زیر سر دلتنگی‌ست...
"یادم" روی دلم حساس است
وقتی که دلم تنگ می‌شود 
"یادم" تاب نمی‌آورد او را اینگونه ببیند
می‌رود....

 

کیومرث_مرزبان