پائیز

بی حضورِ تو 
پاییز، دیگر پاییز نیست!
عطرت جاری شده در تنِ برگها ،
باران دیگر عاشقانه نمی بارد 
و مرا شتابی نیست،
برای گذر از «اشک ریزِ»  
بی تو بودن ...

 

یاسر حسن زاده

پاییزهم میرود!

 

پاییزهم میرود!
حساب کن!
با مهربانی دل چند نفر را بدست آوردی
وباغرور شیشه چنددل را شکستی؟
مهربان باش
عاشقی کن
که جوجه های آخرپاییزت مهربانی باشدوعشق و محبت

 

🍂و شاید پاییز

 

🍂🌼


🍂و شاید پاییز
🍂حکایت عشق زنجیروار برگ هاست

🍂هر کدام به خاطر دیگری
🍂خود را به زمین می اندازند

🍂و صدای خش خش خرد شدنشان
🍂در زیر پای ما
🍂آخرین پچ پچ های "دوستت دارم" است🍁

 

پاییز

 

پاییز

وفادار ترین فصل خداست

حافظه ی خیس خیابان های شهر را

همیشه همراهی می کند

لعنتی، هی می بارد و می بارد…

و هر سال

عاشق تر از گذشته هایش

گونه های سرخ درختان شهر را

می بوسد و

لرزه می اندازد به اندام درختان

و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق

برای لمس تن زمین

که گاهی افتادن

نتیجه ی عشق است…

 

پائیز

 

کسی که گمان می کند برگ ریزان پاییزی به معنای مرگ برگ هاست
هرگز رقص آن ها را در روزهایی که باد می وزد ندیده است!

 

پائیز

 

فصل قشنگیست، پاییز

دل به دلش که بدهی

عاشق میشوی

دل به دلش که بدهی

پر از رنگ های دل چسب میشوی

دل به دلش که بدهی

با باران هایش

با هوای دو نفره اش

تو را یاد خاطراتی میاندازد

یاد آدمهایی که نیستند

که اگر بودند هم شاید دردی را دوا نمیکردند

 

پائیز


پاییز
استاد دلتنگیست
از خاطراتِ اویی که رفته
برای
اویی که مانده
سنگ تمام میگذارد..

 

مریم_قهرمانلو

 

رفتن های ..

بدترین اتفاق ...
در پاییز آن است...
که کسی برود؛
رفتن های پاییز ...
با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز ...
در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز ..
شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند...
هرگز بر نمی گردند،
حتی اگر برگردند...
دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است ...
که همه چیز را تغییر می دهد...
کوچه ها را  ...
خیابان ها را ...
پنجره ها را ...
خاطره ها را ...
درخت ها را ...
و بیشتر از همه، آدم ها را ...


بابک_زمانی

سفرکرده

میگفت پاییز که می شود ...
یاد خودم می افتم، ...
یاد روزهایی که رنگ و رویم ..
زرد بود ...
تب داشتم ...
و گونه هایم برافروخته،...
غمگین بودم و کم حرف …
همان روزهایی که ...
همه می گفتند عادی نیستم، ..
همه فکر می کردند بیمارم ...
و نمی دانستند عاشق شده ام،...
نفهمیدند ...
غصه ی معشوق در سینه دارم … 
می گفت چند وقت پیش هم ...
که دوباره به همان حال و روز افتادم...
 همانقدر دلگیر و دلتنگ،...
باز همه گفتند عادی نیستم ...
اما هیچ کس نفهمید او رفته … 
هیچ کس نفهمید ...
غم از دست دادن دارم…
راستش این فصل هم...
با این حال و هوای دلتنگ …
این رنگ زرد ...
و گونه های تب دار نارنجی ...
عادی نیست …
شاید عاشق شده پاییز…
شاید سفر کرده دارد!! 

 

فرشته_رضایی