سنگ
با دلت ...
حسرت هم صحبتیام هست ولی...
سنگ را با چه زبانی ...
به سخن وا دارم ...؟
فاضل_نظری
با دلت ...
حسرت هم صحبتیام هست ولی...
سنگ را با چه زبانی ...
به سخن وا دارم ...؟
فاضل_نظری
آیه ای تازه بیارد که مجوّز بدهد...
آخرین سوره یِ او ، سوره یِ انگور شود !
فاضل_نظرى
فاضل_نظری
تو را هوای
به آغوش من رسیدن نیست
و گرنه فاصلهی ما
هنوز یک قدم است...
فاضل_نظری
تو از کی عاشقی...؟
این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریهام فهمید
مدت هاست، مدت هاست...
فاضل_نظری
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است
چه کردهای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکسهای خودم خیرهام، کدام منم؟
زمانه، خاطرههای مرا کجا برده است
چه غم که بگذرد از دشت لالهها توفان
که مرگ، دلخوشی غنچههای پژمرده است
اگر سقوط بهای بلندپروازیست
پرندهی دل من بیسبب زمین خورده است
از این به بعد به رویم در قفس مگشای
چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است
فاضل نظری
مؤذنا به امید که می زنی فریاد؟
تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم
فاضل_نظری
در چشم ديگران منشين در كنار من
ما را در اين مقايسه بى آبرو مكن
فاضل_نظری
فاضل_نظری